ستایشگرلغتنامه دهخداستایشگر. [ س ِ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کسی را بستاید. (آنندراج ). مادح : سخنوران و ستایشگران گیتی راهمی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان . فرخی .گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر.
ستایشگرفرهنگ مترادف و متضادآفرینگو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدحخوان، مدحگستر، مدحگوی، منقبتخوان ≠ نکوهشگر
ستوسرلغتنامه دهخداستوسر. [ س َ س َ ] (اِ) مصحف «سنوسه »= «شنوشه ». در مقدمه ٔ برهان ص 92 آمده : «هوایی باشد با صدا که بی اختیار از راه دماغ بجهد و آن را به عربی عطسه خوانند»، و باز در ذیل ستوسه میگوید «بفتح اول و سین بی نقطه بر وزن دبوسه ، بمعنی ستوسر است که ع
یستشیرلغتنامه دهخدایستشیر. [ ی َ ت َ ] (اِخ ) نام دعایی و در کتب ادعیه مضبوط است و آغاز می شود به : الحمد للّه الذی لااله الا هو... (یادداشت مؤلف ).
ستایشگریلغتنامه دهخداستایشگری . [ س ِ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر : چو آمد بنزدش زمین بوسه دادستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی .ای آنکه در ایام ستایشگری توصوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. <
ستایشگریلغتنامه دهخداستایشگری . [ س ِ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر : چو آمد بنزدش زمین بوسه دادستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی .ای آنکه در ایام ستایشگری توصوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. <
ستایشگریلغتنامه دهخداستایشگری . [ س ِ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر : چو آمد بنزدش زمین بوسه دادستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی .ای آنکه در ایام ستایشگری توصوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. <