ستادهلغتنامه دهخداستاده .[ س ِ / س َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) ایستاده . سرپا. قائم . || (اِ) خیمه و چادر. (ناظم الاطباء).
ستودهلغتنامه دهخداستوده . [ س ُ / س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مدح کرده شده یعنی کسی که او را مدح کنند و نیکویی او را بگویند. (برهان ) (آنندراج ). صفت کرده شده . به نیکویی ذکر شده . (شرفنامه ). محمود. ممدوح . (دهار). مدح کرده شده . (
ستودهلغتنامه دهخداستوده .[ س ُ دَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب . (از ایلات خمسه ٔ فارس ) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).