ستبرالغتنامه دهخداستبرا. [ س ِ ت َ ] (اِ مرکب ) از: (ستبر، سطبر + ا، عمق ) : و آن درازی نخستین را خاصه درازا خوانند و طول خوانند و دوم را پهنا و عرض خوانند و سوم را ستبر او عمق خوانند. (دانشنامه ٔ علایی ص 74). اماآنکه اندر جسم بود از در
آزمون ستبرای چین پوستیskin-fold thickness testواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای تعیین چربی بدن ازطریق اندازهگیری ضخامت چربی عضلۀ سهسر متـ . ستبرای چین پوستی skin-fold thickness
ستبریلغتنامه دهخداستبری . [ س ِ ت َ ] (حامص ) سطبری و گندگی . (آنندراج ). کثافة. (بحر الجواهر). ستبرنای : چو یک پیل از ستبری و بلندی بمقدار دو پیلش زورمندی . نظامی .رجوع به سطبری شود.
سطبریلغتنامه دهخداسطبری . [ س ِ طَ ] (حامص ) کلفتی و گندگی و غلظت و انجماد و کثافت . (ناظم الاطباء) : و خون طبیعی اندر سطبری و تنگی معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چو بازوی بختم قوی حال بودسطبری پیلم نمد مینمود. سعدی .اکثر بلندی د
ستبراستخوانیacropachia, acropachyواژههای مصوب فرهنگستانبزرگی یا رشد یک اندام یا بخشی از اندام، ناشی از رشد اندازۀ یاختههای سازندۀ آن
آزمون ستبرای چین پوستیskin-fold thickness testواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای تعیین چربی بدن ازطریق اندازهگیری ضخامت چربی عضلۀ سهسر متـ . ستبرای چین پوستی skin-fold thickness
ستبراستخوانیacropachia, acropachyواژههای مصوب فرهنگستانبزرگی یا رشد یک اندام یا بخشی از اندام، ناشی از رشد اندازۀ یاختههای سازندۀ آن
استبرافرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) تخلیۀ کامل ادرار از مثانۀ مردان با فشردن مجرای آن.۲. (فقه) بازداشتن حیوان حلالگوشت از خوردن چیزهای نجس.۳. برائت خواستن از وام یا عیب و تهمت؛ طلب برائت کردن.۴. [قدیمی] خودداری از نزدیکی با زن به منظور سپری شدن مدت حیض.