سترده

setorde

معنی

۱. تراشیده‌شده.
۲. زدوده؛ پاک‌شده.

مترادف

بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا

جست‌وجوی دقیق

سترده

لغت‌نامه دهخدا

سترده . [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پاک کرده شده . || حک شده . || برکنده . || تراشیده .(ناظم الاطباء) : پیغمبر (ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نش

سترده

فرهنگ فارسی عمید

۱. تراشیده‌شده.۲. زدوده؛ پاک‌شده.

سترده

دیکشنری فارسی به انگلیسی

clean

سترده

فرهنگ مترادف و متضاد

بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا

جست‌وجوی هم‌آوا

گسترده

فرهنگ فارسی عمید

پهن‌شده.

گسترده

لغت‌نامه دهخدا

گسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د

گستریده

لغت‌نامه دهخدا

گستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه

گسترده

دیکشنری فارسی به انگلیسی

broad, catholic, comprehensive, expansive, extended, extensive, extent, far-flung, large-scale, outspread, panoramic, regnant, wholesale, wide, widespread

گسترده

فرهنگ فارسی معین

(گُ تَ دِ) (ص مف .) پهن کرده ، پهن شده .

جست‌وجوی مشابه

سترده شدن

لغت‌نامه دهخدا

سترده شدن . [ س ِ / س ُ ت ُدَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تراشیده شدن . پاک شدن .

سترده پا

لغت‌نامه دهخدا

سترده پا. [ س ِ / س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بریده پا. (آنندراج ) (استینگاس ).

جست‌وجوی متن

ستردگی

لغت‌نامه دهخدا

ستردگی . [ س ِ ت ُ دَ / دِ ] (حامص ) عمل سترده شدن . رجوع به ستردن و سترده شدن شود.

منقا

فرهنگ مترادف و متضاد

پاک، سترده ≠ ناسترده

ناسترده

لغت‌نامه دهخدا

ناسترده . [ س ِ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سترده نشده . محوناشده . رجوع به سترده شود.

مجلوم

لغت‌نامه دهخدا

مجلوم . [م َ ] (ع ص ) موی سترده . (منتهی الارب ). هن مجلوم ؛ کس موی سترده شده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || بریده و سترده شده . (ناظم الاطباء).

محلوق

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) موی سترده .

جست‌وجوی هم‌آغاز

سترده شدن

لغت‌نامه دهخدا

سترده شدن . [ س ِ / س ُ ت ُدَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تراشیده شدن . پاک شدن .

سترده پا

لغت‌نامه دهخدا

سترده پا. [ س ِ / س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بریده پا. (آنندراج ) (استینگاس ).

جست‌وجوی هم‌قافیه

ناسترده

لغت‌نامه دهخدا

ناسترده . [ س ِ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سترده نشده . محوناشده . رجوع به سترده شود.

ناگسترده

لغت‌نامه دهخدا

ناگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غیرمنبسط. پهن ناکرده . نگسترده . مقابل گسترده .

موسترده

لغت‌نامه دهخدا

موسترده . [ س ُ /س ِ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه موی سر و ریش را تراشیده باشد. (ناظم الاطباء). موتراشیده . || قلندر. || کچل و اصلع. (ناظم الاطباء).

استرده

لغت‌نامه دهخدا

استرده . [ اُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) سترده که بتازی محلق خوانند. (مؤید الفضلاء).

گسترده

فرهنگ فارسی عمید

پهن‌شده.

درپیوند

بیشتر بدانید

سترده

setorde

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید