ستردگیلغتنامه دهخداستردگی . [ س ِ ت ُ دَ / دِ ] (حامص ) عمل سترده شدن . رجوع به ستردن و سترده شدن شود.
گستردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیbroadness, dimension, extensiveness, extent, range, splay, spread, stretch, universality, wideness
زوالفرهنگ مترادف و متضاداضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک
تراششلغتنامه دهخداتراشش . [ ت َ ش ِ ] (اِمص ) تراشیدن . || (اِ) صورت حکاکی شده . || قطعه ای از حجاری . || تراشه ٔ هر چیز و ستردگی . (ناظم الاطباء) : سیم و سنگ است پیش دیده ٔ آنک هر تراشش ز کلک او گهر است .خاقانی .
گستردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیbroadness, dimension, extensiveness, extent, range, splay, spread, stretch, universality, wideness