ستودانلغتنامه دهخداستودان . [ س ُ / س َ ] (اِ) عمارتی را گویند که بر سر قبر آتش پرستان سازند. (برهان ) (جهانگیری ). همان دخمه ٔ آتش پرستان است که بصورت چاهی بوده و استخوان مرده در آن جای میدادند. || گورستان و دخمه یعنی جایی که مرده را در آنجا گذارند. (برهان ).
ستودانفرهنگ فارسی عمیدگورستان؛ دخمه؛ مقبرۀ زردشتیان: ◻︎ سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی: ۵/۳۵۳).
ستودانفرهنگ فارسی معین(سُ) [ په . ] (اِمر.) = استودان . استخوان دان : 1 - گورستان زردشتیان . 2 - چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند.
ستودنلغتنامه دهخداستودن . [ س ُ / س ِ دَ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ «ستو، سته اومی » (مدح کردن ، تمجید کردن )، پهلوی «ستوتن » ، هندی باستان ریشه ٔ «ستااوتی ، ستو» ، استی «ست ، ان » (مدح کردن ، تمجید کردن ) و «ستود و ستید» (مدح ، ستایش )، افغانی عاریتی و دخیل «ستایل
ستودنفرهنگ فارسی عمید۱. مدح کردن؛ ستایش کردن؛ ستاییدن.۲. خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن؛ وصف کردن.
ستودندیکشنری فارسی به انگلیسیadmire, applaud, commend, eulogize, laud, magnify, praise, sing, venerate
استودانلغتنامه دهخدااستودان . [ اُ ] (اِ مرکب ) (از: اُستو، استخوان + دان ، پسوند مکان ) دخمه و مقبره ٔ گبران . (مؤید الفضلاء) (برهان ).ستودان . (انجمن آرا). ناووس . رجوع به ستودان شود.
پای و پرلغتنامه دهخداپای و پر. [ ی ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پا و پر. تاب . طاقت . قدرت . توانائی . نیروی مقاومت : ببینیم تا چیست آیین و فرسواری و زیبائی و پای و پر. فردوسی .نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خورنه نیرو نه دانش نه پای
ترس استودانلغتنامه دهخداترس استودان . [ ت َ اُ ] (اِ مرکب ) دعا و زند و پازند خواندن فارسیان است سه روز بر سر دخمه ٔ میت ، بواسطه ٔ آنکه گویند چون روح از قالب مفارقت نماید سه شبان روز ترس و بیم بسیار است . لهذا در این سه شبانه روز بر سر دخمه ٔ او نسک خوانند تا روح او از آن ایمن گردد. و معنی ترکیبی ا
گردانلغتنامه دهخداگردان . [ گ َ ] (نف ) گردنده . چرخنده . دوار. متحرک به حرکت دوری : آئین جهان چونین تا گردون گردان شدمرده نشود زنده و زنده به ستودان شد. رودکی .ای منظره ٔ کاخ برآورده به خورشیدتا گنبد گردان بکشیده سر ایوان .
الغتنامه دهخداا. [ اُ ] (حرف ) همزه ٔمضمومه . در کلمات ذیل گاه همزه ٔ مضمومه حذف شود: ستخوان ، بجای استخوان : آنگه بیکی چرخشت اندر فکندْشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندْشان رگها ببردْشان ستخوانها بکندْشان پشت و سر و پهلوی بهم درشکندْشان . <p c
هستودانلغتنامه دهخداهستودان . [ هََ ] (اِخ ) نام پادشاهی بوده از پادشاهان طبقه ٔ کرکری آذربایجان . (از انجمن آرا). مصحف وهسودان نام پدر ابومنصور شرف الدین مملان بن وهسودان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به وهسودان شود.
استودانلغتنامه دهخدااستودان . [ اُ ] (اِ مرکب ) (از: اُستو، استخوان + دان ، پسوند مکان ) دخمه و مقبره ٔ گبران . (مؤید الفضلاء) (برهان ).ستودان . (انجمن آرا). ناووس . رجوع به ستودان شود.
ترس استودانلغتنامه دهخداترس استودان . [ ت َ اُ ] (اِ مرکب ) دعا و زند و پازند خواندن فارسیان است سه روز بر سر دخمه ٔ میت ، بواسطه ٔ آنکه گویند چون روح از قالب مفارقت نماید سه شبان روز ترس و بیم بسیار است . لهذا در این سه شبانه روز بر سر دخمه ٔ او نسک خوانند تا روح او از آن ایمن گردد. و معنی ترکیبی ا
استودانفرهنگ فارسی عمیدمحوطهای روباز، محصور، و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوانهای درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدنِ جسد، در آن قرار میدادند؛ مقبرۀ زردشتیان؛ دخمه؛ گورستان.
اَستودانastudan/ astodanواژههای مصوب فرهنگستانگوردخمهای که تدفین در آن مبتنی بر سنتهای دین زرتشت بوده است