ستوریلغتنامه دهخداستوری . [ س ُ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن ستوری ابن محمد. از محدثان است . (منتهی الارب ).
ستوریلغتنامه دهخداستوری . [ س ُ ] (حامص ) ستور بودن . حالت ستور : سوی خردمند ز خر خرتر است هر که مر او را بستوری رضاست . ناصرخسرو.از حال نباتی برسیدم بستوری یک چند همی بودم چون مرغک بی پر.ناصرخسرو.
فرایند گشتاری،روند گشتاریtransformational processواژههای مصوب فرهنگستانرویدادهایی که از زمان نهشتهگذاری تا زمان بازیابی بر یافتههای باستانشناختی تأثیر میگذارند
بخش گشتاریtransformational componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشیـ گشتاری، شامل قاعدههایی که ژرفساخت را به روساخت تبدیل میکنند
متروغلغتنامه دهخدامتروغ . [ م ُ ت َ رَوْ وِ ](ع ص ) ستوری که غلطد در خاک . (آنندراج ). ستوری که در خاک می غلطد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تروغ شود.
آبخسبلغتنامه دهخداآبخسب . [ خ ُ ] (نف مرکب ) ستوری که چون آب بیند در آن بخسبد و این از عیوب اسب و جز آن است .
دستوریلغتنامه دهخدادستوری . [ دَ ] (حامص مرکب ) وزارت . (یادداشت مرحوم دهخدا). وزیری : بدو گفت قیصر که جاوید زی که دستوری خسروان را سزی . فردوسی . || (اِ مرکب ) اجازه . اذن . رخصت و اجازت . (برهان ) (غیاث ). دستور. هوادة. (منتهی الار
شاه دستوریلغتنامه دهخداشاه دستوری .[ دَ ] (ص نسبی مرکب ) مطابق فرموده ٔ شاه . مطابق حکم سلطان . بر حسب امر و فرمان شاه . (یادداشت مؤلف ).- جوابهای شاه دستوری ؛ پاسخهای آمرانه همچون امر شاهان . (از یادداشت مؤلف ).
کستوریلغتنامه دهخداکستوری . [ ک َ ت َ ] (اِ) اسم هندی مشک است . (فهرست مخزن الادویه ). || نوعی از زبد البحر را نامند که بسیار ضخیم است . (فهرست مخزن الادویه ).
مستوریلغتنامه دهخدامستوری . [ م َ ] (حامص ) مستور بودن . پوشیده بودن . پنهان بودن . مخفی بودن .درپردگی . پوشیدگی . شرم . (ناظم الاطباء) : هر که با مستان نشیند ترک مستوری کندآبروی نیکنامان در خرابات آب جوست . سعدی .سعدیا مستی و مستوری
مستوریلغتنامه دهخدامستوری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیراء شود.