مسجوملغتنامه دهخدامسجوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سجم و سجوم . رجوع به سجم و سجوم شود. || شتر ماده که وقت دوشیدن پایها را فراخ داردو سر را بلند. (منتهی الارب ). || ریزان ازاشک و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ساجملغتنامه دهخداساجم . [ ج ِ ] (ع ص ) ریزان . چکان . روان . جاری : سجم الدمع قلیلاً او کثیراً فهو ساجم . (اقرب الموارد).
مسجومةلغتنامه دهخدامسجومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مسجوم . رجوع به مسجوم و سجم و سجوم شود. || أرض مسجومة؛ زمین باران رسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
منسجمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت سجم، همبسته، متمرکز، یکپارچه، یکتکه، یکتخته، یکدست نیمهمایع، غلیظ، چگال استوار، محکم مقاوم، صلب سفت، سخت مستدل، منطقی الصاقی، مرتب سازمانیافته، اُرگانیک، تنگاتنگ، ساختاری
اشکلغتنامه دهخدااشک . [ اَ ] (اِ) قطره . (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). قطره ٔ آب . (آنندراج ). هر چکه . قطره ٔ باران . (سروری ) (فرهنگ اسدی ). قطره را گویند عموماً : چنان شد ظلم در ایام او گم که اشکی در میان بحر قلزم . عطار (از جهانگیری )