سجن یوسفلغتنامه دهخداسجن یوسف . [ س ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) زندانی است که یوسف علیه السلام مدت هفت سال در آن بسر برد. و آن در بوصیر است از زمین مصر و اعمال جیزه در اول صعید از ناحیه ٔ مصر. (از معجم البلدان ).
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ] (ع مص ) بازداشتن حاجت کسی را از کاری . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || اندوهگین کردن کسی را از کاری . (منتهی الارب ). اندوهگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). شجون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجون شود.
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (اِ) شجلیز است که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به شجام و شجد شود.
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (ع اِ) غم . اندوه . (منتهی الارب ). حزن . هَم ّ. (اقرب الموارد) : آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغواجای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن . معزی .از قبول خدمت تو سرفرازم چون سپهرخویش گردم با طر
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). شُجون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجون شود.
سجنلغتنامه دهخداسجن . [ س َ ] (ع مص ) بازداشتن و بندکردن کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). در زندان کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). حبس . (اقرب الموارد). || متهم نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فاش نکردن غم را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ||
سجنلغتنامه دهخداسجن . [ س ِ ] (ع اِ) زندان و بازداشت . (منتهی الارب ). زندان وقیدخانه . (غیاث ). زندان . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن ). محبس . (اقرب الموارد) : قال رب السجن احب الی ّ مما یدعوننی الیه . (قرآن 33/12).تو از
سجنلغتنامه دهخداسجن .[ س َ ج َ ] (اِ) به معنی سجد که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به سجد و شجد و شجن و سجام و شجام شود.
سجندیکشنری عربی به فارسیزندان , محبس , حبس , زنداني شدن , حبس بودن , حبس کردن , وابسته به زندان , زندان کردن
سجنلغتنامه دهخداسجن . [ س َ ] (ع مص ) بازداشتن و بندکردن کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). در زندان کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). حبس . (اقرب الموارد). || متهم نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فاش نکردن غم را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ||
سجنلغتنامه دهخداسجن . [ س ِ ] (ع اِ) زندان و بازداشت . (منتهی الارب ). زندان وقیدخانه . (غیاث ). زندان . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن ). محبس . (اقرب الموارد) : قال رب السجن احب الی ّ مما یدعوننی الیه . (قرآن 33/12).تو از
سجنلغتنامه دهخداسجن .[ س َ ج َ ] (اِ) به معنی سجد که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به سجد و شجد و شجن و سجام و شجام شود.