سجینلغتنامه دهخداسجین . [ س َ ] (ع ص ) بندی . (منتهی الارب ). مسجون . (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسانست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سجینلغتنامه دهخداسجین . [ س ِج ْ جی ] (اِخ ) موضعی است که در وی کتاب فجار و کفار بود، یا وادیی است در جهنم یا سنگی است در زمین هفتم . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم البلدان ). کتاب که اعمال شیاطین و مجرمین در آن مسطور است . (غیاث ). گفته اند موضعی است که در آن کتاب فاجران و دواوین زما
سجینلغتنامه دهخداسجین . [س ِج ْ جی ] (ع ص ) شدید. (اقرب الموارد). سخت از هر چیزی . (منتهی الارب ). || دائم . (اقرب الموارد). ثابت . || آنکه همواره بی زن باشد. || گرداگرد خرمابن . (منتهی الارب ). السلتین من النخل . (اقرب الموارد). || علانیة. (منتهی الارب ). || آب طعم بگشته . (مهذب الاسماء).<br
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ] (ع مص ) بازداشتن حاجت کسی را از کاری . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || اندوهگین کردن کسی را از کاری . (منتهی الارب ). اندوهگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). شجون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجون شود.
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (اِ) شجلیز است که سرمای سخت باشد. (برهان ). رجوع به شجام و شجد شود.
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (ع اِ) غم . اندوه . (منتهی الارب ). حزن . هَم ّ. (اقرب الموارد) : آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغواجای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن . معزی .از قبول خدمت تو سرفرازم چون سپهرخویش گردم با طر
شجنلغتنامه دهخداشجن . [ ش َ ج َ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). شُجون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجون شود.
سجینةلغتنامه دهخداسجینة. [ س َ ن َ ] (ع ص ) زن بندی . (منتهی الارب ). مسجونه ، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس . (از اقرب الموارد).
بوسجینواژهنامه آزاداز دو کلمه بو که مخفف شده ابو به معنی پدر می باشد و کلمه سجین که به معنی زندان است, گرفته شده است. نام روستایی است در 30 کیلومتری شهرستان اردبیل مرکز استان اردبیل.
خوش آیینلغتنامه دهخداخوش آیین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش نقش و نگار. خوش زینت . (یادداشت بخط مؤلف ) : کافران چون جنس سجّین آمدندسجن دنیا را خوش آیین آمدند.مولوی .
سجنلغتنامه دهخداسجن . [ س ِ ] (ع اِ) زندان و بازداشت . (منتهی الارب ). زندان وقیدخانه . (غیاث ). زندان . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن ). محبس . (اقرب الموارد) : قال رب السجن احب الی ّ مما یدعوننی الیه . (قرآن 33/12).تو از
سجینةلغتنامه دهخداسجینة. [ س َ ن َ ] (ع ص ) زن بندی . (منتهی الارب ). مسجونه ، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس . (از اقرب الموارد).
درسجینلغتنامه دهخدادرسجین . [ دَ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابهر رود بخش ابهر شهرستان زنجان واقع در 17 هزارگزی جنوب ابهر و 12 هزارگزی راه مالرو عمومی با 1073 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ م
تازه کند کسجینلغتنامه دهخداتازه کند کسجین . [ زَ ک َ دِ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دوج تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه است که در 19هزارگزی جنوب بخش و 17هزارگزی شوسه ٔ تبریز - میانه واقع است . کوهستانی ، معتدل است و <span class="hl" dir
قوسجینلغتنامه دهخداقوسجین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از سه رشته چشمه . محصول آن غلات ، حبوب و سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافی
کسجینلغتنامه دهخداکسجین . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوج تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه ، کوهستانی است با 415 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فارسجینلغتنامه دهخدافارسجین . (اِخ ) قصبه ٔ دهستان دودانگه از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 3 هزارگزی راه شوسه ٔ زنجان واقع است و در جلگه ای معتدل قرار دارد. سکنه ٔ آن 3443 تن است . آب آن از رودخانه ٔ ابهرچای و قنات تأمین می