سحرآمیزلغتنامه دهخداسحرآمیز. [ س ِ ] (ن مف مرکب ) دلاویز و مرغوب . (آنندراج ). دلربا و چشم بند. (ناظم الاطباء).
سحرسخنلغتنامه دهخداسحرسخن . [ س ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن سحرآمیز دارد. آنکه سخن او چون سحر بود : مشتری سحرسخن خوانمش زهره ٔ هاروت شکن دانمش .نظامی .
چراغ علاءالدینلغتنامه دهخداچراغ علاءالدین . [ چ َ / چ ِ غ ِ ع َ ئِدْ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی که علاءالدین پهلوان یکی از داستانهای هزارویکشب با آن چراغ سحرآمیز جادوگری میکرد و بوسیله ٔ آن چراغ ثروت فراوان بدست آورد تا آنجا که توانست با دختر پادشاه ازدواج کند