سخنرانلغتنامه دهخداسخنران . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) شاعر و راوی . (آنندراج ) : ور مرا آینه در شانه ٔ دست آید من نقش عنقای سخنران بخراسان یابم . خاقانی .|| خطیب .
سخنرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سخن گفتن برای مردم؛ نطق کردن؛ خطبه خواندن.۲. (اسم) سخنانی که توسط یک نفر در جلسه بیان میشود.۳. (اسم) جایی که سخنانی ادا میشود و گروهی برای گوش کردن به آن جمع میشوند
سخنرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سخن گفتن برای مردم؛ نطق کردن؛ خطبه خواندن.۲. (اسم) سخنانی که توسط یک نفر در جلسه بیان میشود.۳. (اسم) جایی که سخنانی ادا میشود و گروهی برای گوش کردن به آن جمع میشوند
سخنرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سخن گفتن برای مردم؛ نطق کردن؛ خطبه خواندن.۲. (اسم) سخنانی که توسط یک نفر در جلسه بیان میشود.۳. (اسم) جایی که سخنانی ادا میشود و گروهی برای گوش کردن به آن جمع میشوند