سخونتلغتنامه دهخداسخونت . [ س ُ ن َ ] (از ع ، اِمص ) گرم بودن . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سخونة شود.
سخانتلغتنامه دهخداسخانت . [ س َ ن َ ] (از ع ، مص ) گرم گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
شاخناتلغتنامه دهخداشاخنات . [ خ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش درمیان از شهرستان بیرجند واقعدر خاور بیرجند، از نود آبادی تشکیل شده که مجموع نفوس آنها در حدود 27550 تن است . قراء مهم آن عبارتنداز مهمویی دارای 1467 تن جمعیت
سخونةلغتنامه دهخداسخونة. [ س ُ ن َ ] (ع مص ) گرم گردیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سخونت شود.
تب عفونیلغتنامه دهخداتب عفونی .[ ت َ ب ِ ع ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حمی العفن . آن است که اخلاط بسبب عفونتی که در آن پدید آید سخونت یابد آنگاه این سخونت به روح و جرم قلب سپس بدیگر اعضاءکشد. (بحر الجواهر). فراوان ترین انواع تب ها، تب های امراض عفونی است که بواسطه ٔ تأثیر میکروب روی مراکزحرارتی
تب مطبقهلغتنامه دهخداتب مطبقه . [ ت َ ب ِ م ُ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب دموی لازم است و بر دو نوع بود: یکی از عفونت خون در عروق و خارج عروق خیزد و دیگری از سخونت خون و غلیان آن بدون عفونت . (از بحر الجواهر).
یاهیالغتنامه دهخدایاهیا. [ هی یا ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ ذیل طوفان نوح آرد: و اندر کتاب سیر چنین خواندم که از سخونت آب عذاب ، قیر کشتی همی گداخت ، پس خدای تعالی نامی از نامهای بزرگ بیاموختش و آن نام یاهیا است . نیز همین نام را ابراهیم علیه السلام همی خواند تا آتش بر او سرد گشت . پس نوح این
حرارتلغتنامه دهخداحرارت . [ ح َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) حَرارة. گرمی . حرور. گرما.گرم شدن . حَرّ (در تمام معانی ). مقابل برودت . سخونت . تبش . تف . تفتگی . تاب . کیفیت ملموسه ٔ فاعله ای که ازشأن آن تصعید رَطْب و ترسیب یابس است : گفتم حرارت است هم او مادر او ریاح گف