ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
شیخیلغتنامه دهخداشیخی . [ ش َ ] (اِخ ) عبداللطیف بن نصر الشیخی و عبداﷲبن شیخی بن محمدبن عبدالجلیل . محدثانند، منسوب به شیخ میهنی . (منتهی الارب ).
شیخیلغتنامه دهخداشیخی . [ ش َ / ش ِ ] (حامص ) شیخوخت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیخوخت و شیخوخة شود.
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َ خی ی / خی ] (از ع ، ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). راد. (صحاح الفرس ). ج ، اسخیاء، سُخَواء. (منتهی الارب ) : هر چند به تن خویش کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند. (تاریخ بیهق
سائللغتنامه دهخداسائل . [ ءِ ] (اِخ ) تخلص محمد سعید مشهور به آقاجانی است که سالها پدر بر پدر ضابط و صاحب اختیار دو بلوک قیر و کارزین از توابعفیروزآباد فارس بوده اند و او تا آخر عمر این مقام را داشته است . علاقه مندی بادب و ادیبان او را وادار کرد که انجام امور آن بلوک را به برادر کهتر خویش وا
ناجوانمردلغتنامه دهخداناجوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدسرشت . (ناظم الاطباء). مقابل جوانمرد. نانجیب . رذل . بداصل . دور از جوانمردی : همی گفت هر کس که این بد که کردمگر قیصر آن ناجوانمرد مرد. فردوسی .مکافات یابد بدان بد که کرد
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َ خی ی / خی ] (از ع ، ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). راد. (صحاح الفرس ). ج ، اسخیاء، سُخَواء. (منتهی الارب ) : هر چند به تن خویش کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند. (تاریخ بیهق
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َخ ْی ْ ] (ع مص ) افروختن آتش را در زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان ، یا عام است . (منتهی الارب ). آتش باز کردن . (المصادر زوزنی ). رجوع به سَخْو شود.
سخیدیکشنری فارسی به انگلیسیbounteous, freehanded, generous, greathearted, liberal, openhanded, princely
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َ خی ی / خی ] (از ع ، ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). راد. (صحاح الفرس ). ج ، اسخیاء، سُخَواء. (منتهی الارب ) : هر چند به تن خویش کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند. (تاریخ بیهق
سخیلغتنامه دهخداسخی . [ س َخ ْی ْ ] (ع مص ) افروختن آتش را در زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان ، یا عام است . (منتهی الارب ). آتش باز کردن . (المصادر زوزنی ). رجوع به سَخْو شود.
ماسخیلغتنامه دهخداماسخی . [ س ِ خی ی ] (ص نسبی ) منسوباً ، کمان ساز.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کمان ساز، کقوله «اطرحناها الماسخی بیثرب ». (از اقرب الموارد).
متسخیلغتنامه دهخدامتسخی . [ م ُ ت َ س َخ ْ خی ] (ع ص ) به تکلف جوانمردی کننده . (آنندراج ). کسی که به کراهت وبه تکلف بخشش و جوانمردی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسخی شود.