سخینةلغتنامه دهخداسخینة. [ س َ ن َ ] (اِخ ) لقب مردی از قریش بدان جهت که آش سخینه را ترتیب داده و بدان او را سرزنش میکردند. (منتهی الارب ).
سخینةلغتنامه دهخداسخینة.[ س َ ن َ ] (ع ص ، اِ) طعام گرم . || نوعی از آش که از آرد و روغن یا از آرد خرما ترتیب دهند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). اردهاله . (صراح ) (مهذب الاسماء). اوماج . (صراح ) (بحر الجواهر). کاچی . (زمخشری ).
سخنهلغتنامه دهخداسخنه . [ س ُ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است در بیابان شام بین تدمر و عرض و ارک و قومی از عرب دراین مکان سکونت دارند. و حد آن ارک و عرض است . (معجم البلدان ). در شام بشمال شرقی تدمر است . (دمشقی ).
سخنةلغتنامه دهخداسخنة. [ س َ / س ُ / س ِ ن َ / س َ خ َ ن َ ] (ع اِ) تب یا گرمی یا زیادت گرمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سُخْنةالعین ؛ گرمی چشم و آن عبارت از غم و حزن است .
خوش سخنیلغتنامه دهخداخوش سخنی . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ خ َ] (حامص مرکب ) لوسَه . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). خوش تقریری . خوش بیانی . خوش زبانی . خوش گفتاری : ای دوست بصد گونه بگردی به زمانی گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی . <p cla
لهیدةلغتنامه دهخدالهیدة. [ل َ دَ ] (ع اِ) بتابه نرم و سست . (منتهی الارب ). طعامی است . (مهذب الاسماء). طبیخی میان عصیدة و سخینه .
نفیتةلغتنامه دهخدانفیتة. [ ن َ ت َ ] (ع اِ) آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کاچی . (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء).
اردولهلغتنامه دهخدااردوله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات ). آردوله . آردهاله .
اردهالهلغتنامه دهخدااردهاله .[ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات ). آردهاله . آردوله . اردوله .