سدرلغتنامه دهخداسدر. [ س ُدْ دَ ] (معرب ، اِ) بازیی است که با آن قمار میکنند و آن فارسی سدر است . (المعرب جوالیقی ص 201). بازیچه ای است مر کودکان عرب را. قرق . (منتهی الارب ). بازیچه ای است کودکان را، معرب است . (اقرب الموارد). رجوع به قرق شود.
سدرلغتنامه دهخداسدر. [ س َ ] (ع مص ) فروهشتن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). فروگذاشتن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || سراسیمه گردیدن و خیره شدن چشم شتر از شدت گرما یا از شدت سرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سرگشته شدن . (المصادر زوزنی ). سرگشته شدن شتر از گرما. (تاج المصادر بیهقی ). خیره
سدرلغتنامه دهخداسدر. [ س َ / س ِ ] (اِ) کُنار راگویند و آن میوه ای است معروف شبیه به آلوچه و در هندوستان بسیار است و بعضی درخت کُنار را گفته اند. گرم و خشک است و قابض ، گویند صمغ درخت آن موی را سرخ گرداند و بعضی گویند عربی است . (برهان ). بکسر اول و سکون دال
سدرلغتنامه دهخداسدر. [ س َ دِ ] (ع ص ) سراسیمه . (منتهی الارب ). متحیر. (اقرب الموارد). || خیره چشم . (منتهی الارب ). || (اِ) دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صدر صدورلغتنامه دهخداصدر صدور. [ ص َ رِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس رؤساء. بزرگ بزرگان : بشنو از اخبار آن صدر صدورلاصلوة تم الا بالحضور. مولوی .رجوع به صدر شود.
شذرلغتنامه دهخداشذر. [ ش َ ] (ع اِ) پاره های زر خالص ناگداخته که از معدن حاصل شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قطعه ٔ ذهب است که از معدن برآورده باشند. (فهرست مخزن الادویه ). || مروارید ریزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لؤلؤ صغار. (فهرست مخزن الادویه ). || شبه . (منتهی الارب )
شیذرلغتنامه دهخداشیذر. [ ذَ ] (اِخ ) شیذیر. (برهان ). یکی از نامهای خداست . (از برهان ) (از جهانگیری ). ظاهراً مصحف و مخفف «هوشیدر» نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر.<b
سدرانلغتنامه دهخداسدران . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان . هوای آنجا سرد و دارای <span class="hl" dir=
سدرهلغتنامه دهخداسدره . [ س َ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37 هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 5 هزارگزی شمال خاوری گل فریز. هوای آن معتدل و دارای 11 تن
سدرهلغتنامه دهخداسدره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) از بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 6 هزارگزی خاور راه آهن اهواز به تهران . دارای 50</
سدرهلغتنامه دهخداسدره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 28 هزارگزی شمال باختری اهواز و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اهواز - سوسنگرد، کنار کرخه کور. هوای آنجا گرم و دارای <span class="
سدرانلغتنامه دهخداسدران . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری قصبه ٔ اسدآباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه اسدآباد بهمدان . هوای آنجا سرد و دارای <span class="hl" dir=
سدروس آتلانتیکالغتنامه دهخداسدروس آتلانتیکا. [ س ِ ] (لاتینی ، اِ مرکب ) درختی است که بومی افریقای باختری است و در اروپا نیز کاشته شده . در خاکهای ناتوان خوب میروید و برای جنگلکاری تپه های خشک و سنگلاخ مناسب است . چوبش خیلی خوبست . (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص <span class="hl
سدرهلغتنامه دهخداسدره . [ س َ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37 هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 5 هزارگزی شمال خاوری گل فریز. هوای آن معتدل و دارای 11 تن
سدرهلغتنامه دهخداسدره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) از بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 6 هزارگزی خاور راه آهن اهواز به تهران . دارای 50</
ذوسدرلغتنامه دهخداذوسدر. [ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر ابوذویب و در شعر عباس بن مرداس که گوید:ابلغ ابا سلمی رسولا یروعه و لو حل ذاسدر و اهلی بعسجل . (از المرصع).
منسدرلغتنامه دهخدامنسدر. [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) موی فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتابنده و نرم رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه می شتابد و آنکه به شتاب می رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدار شود.