سدیملغتنامه دهخداسدیم . [ س َ ] (ع ص ، اِ) مردبسیارذکر. (منتهی الارب ). || میغ و ابر. (ناظم الاطباء). میغ تنک ، یا عام است . (منتهی الارب ).
سدیملغتنامه دهخداسدیم . [ س ِدْ دی ] (اِخ ) لفظ عمق سدیم را به وادی کشف یا محل زراعت یا وادی قله ها یا وادی جفصین ترجمه نموده اند. علی الجمله سدیم وادیی است که در حکایت جنگ کدر لاعومر و سلاطین متعاهد مذکور است . گویند که وادی مرقوم دارای چاههای قیر بود و شکی نیست که وادی عمیق سدیم در محلی بود
سدیملغتنامه دهخداسدیم . [ س ُ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) سدیوم .فلزی است نقره ای بی رنگ دارای جلای فلزی ، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد، و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود. علامت اختصاری آن «Na»، وزن اتمی <span class="hl" dir="ltr
سدیمفرهنگ فارسی عمیدفلزی نرم، سست، سفیدرنگ، و سبکتر از آب که در طبیعت بهصورت ترکیب یافت میشود و در لامپهای گازی، رآکتورهای هستهای و نیز در پزشکی کاربرد دارد؛ ناتریم.
سدیمفرهنگ فارسی معین(سُ یُ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای ، دارای جلای فلزی ولی در مجاورت اکسیژن خیلی زود کدر می گردد و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده می شود و از آب سبک تراست .
سدملغتنامه دهخداسدم . [ س َ دَ ] (ع اِ) اندوه یا اندوه مع پشیمانی یا خشم مع اندوه و آز و شیفتگی و آزمندی چیزی ، و یقال : ما له هَم ّ و لا سدم الا ذاک . (منتهی الارب ).
سدملغتنامه دهخداسدم . [ س َ دَ ] (ع مص ) اندوهگین گردیدن . (منتهی الارب ). پشیمان و اندوهگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بند کردن و برآوردن در را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سدملغتنامه دهخداسدم . [ س َ دَ / دِ ] (ع ص ) گشن غالب شهوت تیز شده در گشنی ، یا گشن که او را در میان شتران گذارند، پس آن بانگ کند در میان آنها و شترمادگان آزمند فحل شوند، آن گشن را از میان آنها برآرند و این از جهت برداشتن نسل اوست ، یا گشن بسته دهن یا بازداش
سدملغتنامه دهخداسدم . [ س َ دِ ] (ع ص ) فحل سدم . رجوع به سَدَم شود. || عاشق بسیارعشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد خشمگین و عاشق . (منتهی الارب ). غمگین . خشمگین . (بحر الجواهر).
سدملغتنامه دهخداسدم . [ س ُ / س ُ دُ ] (ع ص ) رکیة سدم ؛ چاه انباشته . ج ، اسدام . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
سديمدیکشنری عربی به فارسیمه کم , بخار , ناصافي ياتيرگي هوا , ابهام , گرفته بودن , مغموم بودن , روشن نبودن مه , موضوعي (براي شخص) , متوحش کردن , زدن , بستوه اوردن , سرزنش کردن
رژیم سدیمکاستهreduced sodium dietواژههای مصوب فرهنگستانرژیم حاوی مقدار کم سدیم که در آن میزان سدیم در هر وعده دستکم 25 درصد کمتر از غذاهای معمولی باشد
بورات دوسدیملغتنامه دهخدابورات دوسدیم . [دُ س ُ ی ُ ] (اِ مرکب ) یا تترابورات دو سدیم یا بی بورات دوسود یا بوراکس 381/43 = H2o 10 و B4o7Na2 بورات دوسدیم بصورت تبلورا
تترالین سولفنات دوسدیملغتنامه دهخداتترالین سولفنات دوسدیم . [ ت ِ ف ُ دُ س ُ ی ُ ] (اِ) از ترکیبهای شیمیایی . رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 332 شود.
تسدیملغتنامه دهخداتسدیم . [ ت َ ] (ع مص ) دهن اشتر ببستن . (تاج المصادر بیهقی ): فنیق مُسَدَّم ، کمعظم ؛ جعل علی فمه الکعام . (ذیل اقرب الموارد از صحاح ). || تغییر یافتن و بدبو شدن آب بسبب دیر ماندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
رژیم بدون سدیمsodium-free dietواژههای مصوب فرهنگستانرژیم حاوی مقدار کم سدیم که در آن دریافت سدیم در هر وعده کمتر از پنج میلیگرم باشد
رژیم سبکسدیمlight in sodium dietواژههای مصوب فرهنگستانرژیم حاوی مقدار کم سدیم که در آن دریافت روزانۀ سدیم دستکم 50 درصد کمتر از دریافت طبیعی آن باشد