سرافرازلغتنامه دهخداسرافراز. [ س َ اَ ] (نف مرکب ) سربلند و متکبر و گردنکش . (آنندراج ). فخرکننده . نازنده . سربلند : سرافراز پور یل اسفندیارز گشتاسب اندرجهان یادگار. فردوسی .یکی پهلوان بود شیروی نام دلیر و سرافراز و جوینده نام .<
سرافرازفرهنگ مترادف و متضاد۱. بالنده، بلندمرتبه، سربلند، سرفراز، مباهی، مفتخر ≠ سرافکنده ۲. گردنفراز، گردنکش
سرافرازفرهنگ نامها(تلفظ: sarafrāz) (به مجاز) افتخار کننده به چیزی یا کسی ، سربلند ، مفتخر ؛ (در قدیم) دارای صفات نیکو و مایه افتخار ؛ (در قدیم) گردن فراز ، گردن کش ، زورمند .
سرافراز کردنلغتنامه دهخداسرافراز کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفتخر کردن . به مباهات رساندن : همه ذرات جهان را رخ توهمچو خورشید سرافراز کند.عطار.
سرافراز شدنلغتنامه دهخداسرافراز شدن . [ س َ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سربلند شدن . مفتخر گشتن : گرفت آنگهی پادشاهی طورگ سرافراز شد بر شهان سترگ . فردوسی .آنکه نگونسار شد مباد سرافرازوآنکه سرافرازشد مباد نگونسار. سوز
باغ سرافرازلغتنامه دهخداباغ سرافراز. [ غ ِ س َ اَ ] (اِخ ) باغی بوده است به حوالی هرات : پیری سلطان ... بنواحی هرات رسید و هرویان را تنبیه نموده متوجه مخالفان گردید. و خواجه کمال الدین و خواجه مولانا امیرو... متعاقب در حرکت آمدند... و در وقتی که در کوچه ٔ باغ سرافراز میان پیر
درخت سرافرازemergentواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که تاج آن کاملاً بالاتر از تاجپوشش اصلی است و کاملاً در معرض نور قرار دارد
سرافرازبیکلغتنامه دهخداسرافرازبیک . [ س َ اَ ب َ ] (اِخ ) خدابنده لو. از ایلات همدان بود و در عهد نادری مین باشی و هزار سوار در تحت اختیار و در آن وقت در همدان به امر ملازم باشیگری اشتغال داشت . خیال حکمرانی به سر او راه یافت ، با خوانین و سرکردگان ایلات قراگوزلو باب وفاق رابست و به تحکم و خودسری ن
سرافرازیلغتنامه دهخداسرافرازی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب ) فخر. بزرگی . شرف : که چندان سرافرازی و دستگاه بزرگی و اورند و فر و کلاه . فردوسی .نبشتن بیاموختش پهلوی نشست و سرافرازی خسروی . فردوسی .ایا بزرگ و
سرافراز کردنلغتنامه دهخداسرافراز کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مفتخر کردن . به مباهات رساندن : همه ذرات جهان را رخ توهمچو خورشید سرافراز کند.عطار.
سرافراز شدنلغتنامه دهخداسرافراز شدن . [ س َ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سربلند شدن . مفتخر گشتن : گرفت آنگهی پادشاهی طورگ سرافراز شد بر شهان سترگ . فردوسی .آنکه نگونسار شد مباد سرافرازوآنکه سرافرازشد مباد نگونسار. سوز
سرافرازبیکلغتنامه دهخداسرافرازبیک . [ س َ اَ ب َ ] (اِخ ) خدابنده لو. از ایلات همدان بود و در عهد نادری مین باشی و هزار سوار در تحت اختیار و در آن وقت در همدان به امر ملازم باشیگری اشتغال داشت . خیال حکمرانی به سر او راه یافت ، با خوانین و سرکردگان ایلات قراگوزلو باب وفاق رابست و به تحکم و خودسری ن
سرافرازیلغتنامه دهخداسرافرازی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب ) فخر. بزرگی . شرف : که چندان سرافرازی و دستگاه بزرگی و اورند و فر و کلاه . فردوسی .نبشتن بیاموختش پهلوی نشست و سرافرازی خسروی . فردوسی .ایا بزرگ و
ناسرافرازلغتنامه دهخداناسرافراز. [ س َ اَ ] (ص مرکب ) سرافکنده . خجل . که سرافراز و مفتخر و مباهی نیست . مقابل سرافراز.رجوع به سرافراز شود. || پست . فرومایه .
باغ سرافرازلغتنامه دهخداباغ سرافراز. [ غ ِ س َ اَ ] (اِخ ) باغی بوده است به حوالی هرات : پیری سلطان ... بنواحی هرات رسید و هرویان را تنبیه نموده متوجه مخالفان گردید. و خواجه کمال الدین و خواجه مولانا امیرو... متعاقب در حرکت آمدند... و در وقتی که در کوچه ٔ باغ سرافراز میان پیر
درخت سرافرازemergentواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که تاج آن کاملاً بالاتر از تاجپوشش اصلی است و کاملاً در معرض نور قرار دارد