سربه مهرفرهنگ فارسی عمید۱. سربسته و مهرشده.۲. ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاکومهر کرده باشند.۳. [مجاز] دستنخورده و نهفته.
شربةلغتنامه دهخداشربة. [ ش َ ب َ ] (ع اِ) صاحب تاج العروس گوید: شربة مقدار سیراب شدن از آب است مانند حسوة و غرفة و لقمة. یک مقدار خوردنی از آب و جز آن . (منتهی الارب ). جرعه . شربت . || آنچه را که یک دفعه آشامند.(از اقرب الموارد). یکبار خوردن . (منتهی الارب ). || شربت . در اصطلاح پزشکی از این
شربةلغتنامه دهخداشربة. [ ش َ رَ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) بسیارآب خوری . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حوضچه های گرداگرد نخلستان . ج ، شَرَب ، شَرَبات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گرد زمین . || تشنگی . (منتهی الارب ). عطش . (از اقرب الموارد). || شدت گرمی . || (مص ) بسیار آب خوردن .
شربةلغتنامه دهخداشربة. [ ش َ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین سلیله و ربذه . گویند: در موقع مسافرت به مکه وقتی که از نقرة وماوان بگذرند به شربة میرسند. (از معجم البلدان ).
شربةلغتنامه دهخداشربة. [ ش َ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی عبس . (از اقرب الموارد). موضعی است . (ناظم الاطباء).
شربةلغتنامه دهخداشربة. [ ش َ رَب ْ ب َ ] (ع اِ) زمین گیاه ناک که در آن درخت نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || راه و روش کار. یقال : مازال علی شربة واحدة؛ ای علی امر واحد؛ یعنی بر امر واحد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جانب وادی و در حدیث سهل «ان أ
نیم خوردلغتنامه دهخدانیم خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده . نیم خورده . رجوع به نیم خورده شود : تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده . سعدی
مشک رنگلغتنامه دهخدامشک رنگ . [ م ُ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) سیاه و به رنگ مشک . (ناظم الاطباء) : بیامد شب و چادر مشک رنگ بپوشید تا کس نیاید به جنگ . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323</sp
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا
مهدلغتنامه دهخدامهد. [ م َ ] (ع اِ) گاهواره . (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). منجک . (مهذب الاسماء). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. (غیاث اللغات ) : درمسجدند و ساخته چون مهد کودکان هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان . <p class="au
نامهلغتنامه دهخدانامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب ). کتابت . (برهان قاطع). (آنندراج ) (انجمن آرا). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. (ف