سرحدلغتنامه دهخداسرحد. [ س َ ح َدد / ح َ ] (اِ مرکب ) حد فاصل در زمین مشترک . (آنندراج ) (از بهار عجم ). از: سر + حد. مرز. ثغر: تونل و تالخزه دو ده است اندر میان کوه نهاده است بر سرحد میان چگل و خلخ . (حدود العالم ).چو آمد به سرحد
سرحدفرهنگ فارسی عمید۱. مرز؛ کرانه.۲. خط، نشان، و علامتی که زمین یا ملکی را از زمین و ملک دیگر جدا کند.۳. مرز کشور.
شریعتلغتنامه دهخداشریعت . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) جای به آب درآمدن و کناره ٔ آبی که خلایق از آنجا آب خورند. (غیاث اللغات ). || جوی بزرگ . (غیاث اللغات ). رجوع به شریعة شود. || قانونی که پیغمبران از جانب خداوند عالم بر مردمان آورده اند و وخشوربند و وخشورپند و وخشورنهاد نیز گویند. (ناظم الاطباء). راه
سرعتلغتنامه دهخداسرعت . [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) سرعة. شتاب . مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب زود کردن کاری است . و فرق میان سرعت و عجلت آن است که سرعت عمل بسیار کردن است در زمان اندک و عجلت شتاب کاری است پیش ا
سرعتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کندی] شتاب؛ تندی و تیزی.۲. (اسم) (فیزیک) مسافت طیشده در واحد زمان که با کیلومتر، متر بر ثانیه، سال نوری و امثال آن سنجیده میشود.
شریعتفرهنگ فارسی عمید۱. سنت؛ طریقه.۲. مذهب؛ آیین؛ راهوروش و آیینی که خداوند برای بندگان خود روشن ساخته.
سرحدآبادلغتنامه دهخداسرحدآباد. [ س َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران . دارای 621 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرج . محصول آن غلات ، چغندر قند، باغات یونجه ، قلمستان است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1</sp
سرحد بالالغتنامه دهخداسرحد بالا. [ س َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرحد چهاردانگهلغتنامه دهخداسرحد چهاردانگه . [ س َ ح َدْ دِ چ َ گ َ ] (اِخ ) از بلوکات سردسیر فارس جانب شمالی شیراز است . درازای این بلوک از قریه ٔ دردانه تا قراول خانه بیست وچهار فرسخ ، پهنای آن از بازبچه تا سه ده شش فرسخ . محدود است از جانب مشرق به بلوک قونقری و از سمت شمال به بلوک آباده ٔ اقلید و از
سرحد شش ناحیهلغتنامه دهخداسرحد شش ناحیه . [س َ ح َدْ دِ ش ِ ی َ ] (اِخ ) بلوک از سردسیرات فارس . در میانه ٔ شمال و مغرب شیراز افتاده است . در همه چیز مانند سرحد چهاردانگه است . درازی آن از قریه ٔ کیفته تا گندمان بیست ویک فرسنگ و پهنای آن از اسفدران تا قریه ٔ میمند فلارد یازده فرسنگ . محدود است از جانب
سرحد کلابیلغتنامه دهخداسرحد کلابی . [ س َ ح َ ؟ ] (اِخ ) دهی است و در هفت فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مشرق کازرون است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
سرحدآبادلغتنامه دهخداسرحدآباد. [ س َ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران . دارای 621 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرج . محصول آن غلات ، چغندر قند، باغات یونجه ، قلمستان است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1</sp
انارسرحدلغتنامه دهخداانارسرحد. [ اَس َ ح َدد ] (اِخ ) نام محلی در راه یزد بکرمان . در تاریخ گزیده دو بار (ص 631 و 742) نام این محل آمده .