سرخابلغتنامه دهخداسرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران معاصر پیروز یزدگرد. (ولف ) : یکی پارسی بود بس نامدارکه سرخابش خواندی همی شهریار.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 2270
سرخابلغتنامه دهخداسرخاب . [ ] (اِخ ) ده افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . دارای 499 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، صیفی ، بنشن ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سرخابلغتنامه دهخداسرخاب . [ س ُ ] (اِ مرکب )نوعی از مرغابی باشد سرخ رنگ . گویند ماده ٔ آن را مانند زنان حیض برآید، و بعضی گویند پرنده ای است که تمام شب از جفت خود جدا باشد و یکدیگر را نبینند لیکن آواز دهند و بسمت آواز بقصد ملاقات هم آیند، اما ملاقی نشوند و تمام شب بیقرار باشند و چون از جفت جدا
سرخابلغتنامه دهخداسرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ابن قارون . از ملوک کیوسیه فرزند سرخاب بوده ، در سنه ٔ 466 هَ . ق . وفات یافت . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 181).
صرخابلغتنامه دهخداصرخاب . [ ص ُ ] (اِخ ) طبری . رئیس فرقه ای از زیدیه . الخشبیة. اصحاب صرخاب الطبری ، و وقت خروج سلاح ایشان از چوب بود. (بیان الادیان ص 34). ظاهراً کلمه معرب سرخاب است : خشبیه یا سرخابیة پیروان سرخاب طبری از فرق زیدیه که
سرخاب طبریلغتنامه دهخداسرخاب طبری . [ س ُ ب ِ طَ ب َ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ فرقه ٔ سرخابیه از فرق زیدیه . رجوع به سرخابیه و خشبیه و خاندان نوبختی ص 255 شود.
قلعه ٔ سرخابلغتنامه دهخداقلعه ٔ سرخاب . [ ق َ ع َی ِ ؟ ] (اِخ ) قلعه ای است از عراق و این در کتب تواریخ مثل مطلع السعدین و غیره مسطور است . (آنندراج ).
سرخابیهلغتنامه دهخداسرخابیه . [ س ُ بی ی َ ] (اِخ ) یا خشبیه . اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب ) نداشتند به این اسم خوانده شده اند. و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبه ٔ داری را که زیدبن علی بر آن آویخته شده حفظ کرده بودند به این اسم
سرخابیفرهنگ فارسی معین( ~ .) (ص . اِ.) 1 - مربوط به سرخاب . 2 - رنگ سرخ مایل به بنفش که از ترکیب مساوی رنگ های قرمز و آبی ساخته می شود. 3 - صورتی مایل به قرمز.
سرخابکولیانPhytolaccaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از میخکسانان اغلب علفی گرمسیری یا درختی یا درختچهای با پانزده سرده و 100 گونه و گلآذین خوشهای
سرخاب طبریلغتنامه دهخداسرخاب طبری . [ س ُ ب ِ طَ ب َ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ فرقه ٔ سرخابیه از فرق زیدیه . رجوع به سرخابیه و خشبیه و خاندان نوبختی ص 255 شود.
قلعه ٔ سرخابلغتنامه دهخداقلعه ٔ سرخاب . [ ق َ ع َی ِ ؟ ] (اِخ ) قلعه ای است از عراق و این در کتب تواریخ مثل مطلع السعدین و غیره مسطور است . (آنندراج ).
rougesدیکشنری انگلیسی به فارسیروژها، سرخاب، غازه، گرد زنگ اهن، خیط و پیت کردن، سرخاب زدن، سرخاب مالیدن
rougeدیکشنری انگلیسی به فارسیرژ گونه، سرخاب، غازه، گرد زنگ اهن، خیط و پیت کردن، سرخاب زدن، سرخاب مالیدن
سرخاب طبریلغتنامه دهخداسرخاب طبری . [ س ُ ب ِ طَ ب َ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ فرقه ٔ سرخابیه از فرق زیدیه . رجوع به سرخابیه و خشبیه و خاندان نوبختی ص 255 شود.
سرخابیهلغتنامه دهخداسرخابیه . [ س ُ بی ی َ ] (اِخ ) یا خشبیه . اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب ) نداشتند به این اسم خوانده شده اند. و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبه ٔ داری را که زیدبن علی بر آن آویخته شده حفظ کرده بودند به این اسم
رستم بن سرخابلغتنامه دهخدارستم بن سرخاب . [ رُ ت َ م ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قارن بن شهریاربن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن ساوبن شاپوربن کیوس بن قباد. از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود، او پس از جد خویش قارن 29 سال فرمان راند. رافعبن هرثمه به استصواب او لشکر ب
قلعه ٔ سرخابلغتنامه دهخداقلعه ٔ سرخاب . [ ق َ ع َی ِ ؟ ] (اِخ ) قلعه ای است از عراق و این در کتب تواریخ مثل مطلع السعدین و غیره مسطور است . (آنندراج ).