سرخکلغتنامه دهخداسرخک . [ س ُ خ َ ](ص مصغر) مصغر سرخ است . (برهان ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) ال . کُرنوس . (گیاه شناسی ثابتی از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام رستنیی باشد دوایی و آن را سرخ مرد گویند و به عربی حمیرا گویند. (برهان ) (آنندراج ). || نام بیماریی است . رجوع به سرخجه شود. || نام
سرخکلغتنامه دهخداسرخک .[ س ُ خ َ ] (اِخ ) از کوهستانات جلگه ٔ لار از توابع لاریجان نزدیک تهران و دارای معدن زغال سنگ است . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو شود.
سرخکفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیر ویروسی که عوارض آن سرفه، عطسه، آبریزش و ظهور دانههای قرمز روی پوست است و گاه سبب ذاتالریه میشود.
توه سرخکلغتنامه دهخداتوه سرخک . [ ت ُ وِ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد غرب واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
سرخک (سرخچه)گویش اصفهانی تکیه ای: sürǰe طاری: sürüǰi طامه ای: surǰi طرقی: sürǰi کشه ای: suruǰi نطنزی: surǰe / sorxak
سُرخک (سُرخچه)گویش خلخالاَسکِستانی: serəj دِروی: serəj شالی: sərəj کَجَلی: namarneg کَرنَقی: sohorəj کَرینی: sührəj کُلوری: serəj گیلَوانی: serəj لِردی: söyrəj
سرخکانلغتنامه دهخداسرخکان . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ بلارود. محصول آن غلات ، لبنیات و پشم . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرخکتلغتنامه دهخداسرخکت . [ س ُ خ َ ک َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است نزدیک سمرقند. (یاقوت از لباب الالباب ج 1 ص 337). شهرکی است در غرچستان سمرقند. (معجم البلدان ).
سرخکتیلغتنامه دهخداسرخکتی . [ س ُ خ َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به سرخکت که شهرکی است در غرچستان سمرقند. (الانساب سمعانی ).
سرخکیلغتنامه دهخداسرخکی . [ س ُ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سرخک که قریه ای است بر دروازه ٔ نیشابور. (الانساب سمعانی ).
توه سرخکلغتنامه دهخداتوه سرخک . [ ت ُ وِ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد غرب واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
سرخکانلغتنامه دهخداسرخکان . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ بلارود. محصول آن غلات ، لبنیات و پشم . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرخکتلغتنامه دهخداسرخکت . [ س ُ خ َ ک َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است نزدیک سمرقند. (یاقوت از لباب الالباب ج 1 ص 337). شهرکی است در غرچستان سمرقند. (معجم البلدان ).
سرخکتیلغتنامه دهخداسرخکتی . [ س ُ خ َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به سرخکت که شهرکی است در غرچستان سمرقند. (الانساب سمعانی ).
سرخکیلغتنامه دهخداسرخکی . [ س ُ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سرخک که قریه ای است بر دروازه ٔ نیشابور. (الانساب سمعانی ).
توه سرخکلغتنامه دهخداتوه سرخک . [ ت ُ وِ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد غرب واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).