سپرخیلغتنامه دهخداسپرخی . [ س ِ پ َ ] (حامص ) خرمی . (صحاح الفرس ) : با ماه سمرقند کن آئین سپرخی رامشگر خوب آور با نغمه ٔ چون قند. عماره ٔ مروزی (از رودکی سعید نفیسی ).رجوع به سپرخی شود.
سرخیلغتنامه دهخداسرخی . [ س ُ ] (حامص ) ترجمه ٔ حُمْرة. (از آنندراج ). سرخ بودن . رنگ سرخ داشتن : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش او خود سپید. رودکی .چو غرواشه ریشی بسرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. <p clas
خجلدیکشنری عربی به فارسیسرخ شدن , شرمنده شدن , سرخي صورت در اثر خجلت , حجب , کمرويي , ترسويي , بزدلي , جبن
سرخیلغتنامه دهخداسرخی . [ س ُ ] (حامص ) ترجمه ٔ حُمْرة. (از آنندراج ). سرخ بودن . رنگ سرخ داشتن : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش او خود سپید. رودکی .چو غرواشه ریشی بسرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. <p clas
سرخیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] سرخی، گداختگی، التهاب چیز قرمز: چغندر، لبو، آلبالو، گوجهفرنگی، یاقوت، عقیق، آتش، لُنگ سرخک، سرخجه، بیماری پوستی آدم سرخپوست
چشمه سرخیلغتنامه دهخداچشمه سرخی . [ چ َ م َ س ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 70 هزارگزی شمال کرمان و 2 هزارگزی باختر راه فرعی راور به چترود واقع است و 30 تن
چاه سرخیلغتنامه دهخداچاه سرخی . [ س ُ ] (اِخ ) از متعلقات تون یا طبس است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
سرخیلغتنامه دهخداسرخی . [ س ُ ] (حامص ) ترجمه ٔ حُمْرة. (از آنندراج ). سرخ بودن . رنگ سرخ داشتن : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش او خود سپید. رودکی .چو غرواشه ریشی بسرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. <p clas
گورسرخیلغتنامه دهخداگورسرخی . [ رِ س ُ ] (اِخ ) سیدتاج الدین . رجوع به تاج الدین و تاریخ گزیده نسخه ٔ عکسی ص 596 شود.
کوهمره سرخیلغتنامه دهخداکوهمره سرخی . [ م َرْرِ س ُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است و حدود و مشخصات آن : از شمال به رودخانه ٔ قره آغاج ، از مغرب به کوه سرخ و رودخانه ٔ قره آغاج ، از جنوب به ارتفاعات فراشبند و از باختر به تنگ شیب ، ارتفاعات کتل پیرزن ، کوه جروق و دهستا