سردرگملغتنامه دهخداسردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class
خبرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه س، مجرب، باتجربه، وارد، متخصص، صالح، آزموده، ورزیده، کاردیده، آموزشدیده لایق، شایسته، باصلاحیت، صالح، سزاوار، قابل، باکفایت، آماده پخته، جهاندیده، سردوگرم چشیده، دنیادیده، رسیده حرفهای ◄ مربوط به کسب آدم شخص کارشناس
شخصکارشناسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کارشناس، استاد، پروفسور، پزشک حاذق، متخصص▼، آیت، نمونۀ کمال، دانا دیپلمه، فوقدیپلم، کاردان، لیسانسیه، کارشناس، فوقلیسانس، کارشناس ارشد، دکتر، استادیار [کارشناس بهصورت صفت ◄ خبره 694]: لایق، مجرب، باتجربه، کاردان، جهاندیده، سردوگرم چشیده، دنیادیده ◄ خبره
گرگفرهنگ فارسی عمیدپستانداری وحشی، گوشتخوار و شبیه سگ اما از آن قویتر و درندهتر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله میکند.⟨ گرگ باراندیده: [مجاز] شخص مجرب، کارآزموده، سختیکشیده، و سردوگرمچشیده. Δ میگویند گرگبچه از باران میترسد و موقع باران از لانه بیرون نمیآید اما اگر اتفاقاً