سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
سرزمیندیکشنری فارسی به انگلیسیarea, clime, country, demesne, dominion, ground, land, locality, part, place, province, realm, region, soil, territory
دریای سرزمینیterritorial seaواژههای مصوب فرهنگستانمنطقهای از دریا که معمولاً از خط پایه شروع میشود و تا حداکثر 16 کیلومتر به سمت دریای آزاد امتداد مییابد؛ دولت ساحلی بر آب و بستر و زیربستر و فضای بالای این منطقه حاکمیت کامل دارد متـ . آبهای سرزمینی territorial waters
اختلاف سرزمینیterritorial disputeواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف میان دو یا چند کشور بر سر حق مالیکیت در یک محدودۀ سرزمینی مشخص متـ . مناقشۀ ارضی
تمامیت سرزمینیterritorial integrityواژههای مصوب فرهنگستانحق کشور در حاکمیت و اعمال قدرت در محدودۀ مرزهایش متـ . تمامیت ارضی
قلمروگستریterritoriality 3واژههای مصوب فرهنگستانمرحلۀ پس از قلمروخواهی که شامل افزودن سرزمینهای دیگر به سرزمین اصلی است