سرشارلغتنامه دهخداسرشار. [ س َ ] (نف مرکب ) از: سر + شار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لبریز، چه شار بمعنی ریختن است . (برهان ). لبریز و معنی ترکیبی آن از سر ریزنده است ، چه شار بمعنی ریختن باشد. و نظیر آن آبشار است و ظاهر است چون ظرفی بمال پر میشود آنچه در آن باشد از سرش میریزد و بعضی مردم ک
سرشاردیکشنری فارسی به انگلیسیample, brimful, fraught, full , lush, opulent, plenteous, plentiful, prodigal, profuse, rife, saturated, wealthy
شیرسارفرهنگ فارسی عمیدمانند سر شیر؛ آنچه به شکل سر شیر باشد: ◻︎ ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق: ۱۹۴).
سرشاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ری، اشباع، پُر بودن، لبریزی، اکمال، انباشتگی، فراوانی، وفور بینیازی استغراق شکم پُر، پرخوری سرریز، طغیان