سرشکستگیلغتنامه دهخداسرشکستگی . [ س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خجل از فعلی یا پیش آمدی قبیح . شرم در عقب عملی بد یا پیش آمدی بد. خجل ازامری که کسان شخص مرتکب شده اند. (یادداشت مؤلف ).
سرشکستهلغتنامه دهخداسرشکسته . [ س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که سر اوشکسته باشد. || خجل . شرمسار : دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).<br
سرشکستهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرمزده ۲. بور، دماغ سوخته، مچل ≠ سرافراز، سربلند