شرغوفلغتنامه دهخداشرغوف .[ ش ُ ] (ع اِ) غوک ریزه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به شرغ شود. || نام گیاهی و یا نام بار آن گیاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سرغچلغتنامه دهخداسرغچ . [ س َ غ ِ ] (اِ) کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : بگیر جام می از دست ساقی ای سقامخور بسان عرب دوغ اشتر از سرغچ .درویش سقا (از آنندراج ).
علی شرغیلغتنامه دهخداعلی شرغی . [ ع ی ِ ش َ ] (اِخ ) ابن حسین بن سلام شرغی . وی محدث و فقیه و از مردم شرغ بود و از بغوی روایت کرد (شرغ قریه ای است به بخارا). (منتهی الأرب ) (از تاج العروس ). نام پدر وی در تاج العروس «حسن » آمده است .
سرغوغالغتنامه دهخداسرغوغا. [ س َ غ َ / غُو ] (اِ مرکب ) سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان ). چون
سرغوغالغتنامه دهخداسرغوغا. [ س َ غ َ / غُو ] (اِ مرکب ) سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان ). چون