لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) خدمتکاران . (زمخشری ) (دهار). جیش . جند. (منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص . (زمخشری ). خدمتکار. (محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان . (دهار). ملتزمین رکاب . عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند بر دیگران . واحد و جمع