سرفهلغتنامه دهخداسرفه . [ س ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) سرف . خروج هوای زفیری از ریه بطور مقطع و کوتاه بر اثر تحریک مجاری تنفسی خصوصاً قصبةالریه و ابتدای حلق . اکثر اوقات عمل سرفه به منظور خروج سروزیته و ترشحات اخلاط خانه های ششی و برونشها است و گاهی هم برای خروج ذرات
سرفهفرهنگ فارسی عمیدصدایی که بر اثر انقباض دیافراگم و خروج هوا از حلق ایجاد میشود و بهوسیلۀ عوامل عفونی و حساسیتزا در بیماریهای دستگاه تنفسی میزان و شدت آن افزایش مییابد.⟨ سرفهٴ خشک: (پزشکی) سرفهای که هنگام کاهش ترشحات مخاطی دستگاه تنفسی ایجاد میشود.
سرفهفرهنگ فارسی معین(سُ فِ) (اِ.) صدایی که در اثر خارش حلق و خروج هوای ریه از سینه بیرون می آید و بیشتر در اثر بیماری های ریوی تولید می شود.
شرفهلغتنامه دهخداشرفه . [ ش َ / ش ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) شرفنگ . هر آواز آهسته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث اللغات ). شرفاک . (از جهانگیری ) : از شرفه ٔ جلاجل شاهین عدل توعنقای
شرفهلغتنامه دهخداشرفه . [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) کنگره ٔ قلعه . (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج ، شَرَفات . ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است
شرفهلغتنامه دهخداشرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبایل عرب خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).
شرفهلغتنامه دهخداشرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . سکنه ٔ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان : قالیچه و عبا و جاجیم بافی . راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه ٔ ش
شرفةلغتنامه دهخداشرفة. [ ش ُ ف َ ] (ع اِ) کنگره ٔ قصر. ج ، شُرَف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری ). کنگره . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج ) (زمخشری ). زیف . دندانه . (یادداشت مؤلف ). کنگره ٔ عمارت . (از غیاث اللغات ). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگره
سیاه سرفهلغتنامه دهخداسیاه سرفه . [ سیا س ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) بیماری که با سرفه های تشنجی شدید همراه است . (ناظم الاطباء).
سرفه کردنلغتنامه دهخداسرفه کردن . [ س ُ ف َ /ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخراج غیرارادی هوای محتوی درریه توأم با صدا. (فرهنگ فارسی معین ) : مغز گردون عطسه دادو حلق دریا سرفه کردزآن غبار ره که ایام الرهان افشانده اند. <p class="auth
سرفه کنانلغتنامه دهخداسرفه کنان . [ س ُ ف َ / ف ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال سرفه : آن حلق صراحی بین کز می به فواق آمدچون سرفه کنان از خون بیمار به صبح اندر. خاقانی .حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و
سیاه سرفهفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیردار که بهوسیلۀ باکتری مخصوصی تولید میشود و با سرفههای تشنجی سخت همراه است و در هنگام سرفه کردن چهرۀ بیمار کبود میشود.
سرفه کردنلغتنامه دهخداسرفه کردن . [ س ُ ف َ /ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخراج غیرارادی هوای محتوی درریه توأم با صدا. (فرهنگ فارسی معین ) : مغز گردون عطسه دادو حلق دریا سرفه کردزآن غبار ره که ایام الرهان افشانده اند. <p class="auth
سرفه کنانلغتنامه دهخداسرفه کنان . [ س ُ ف َ / ف ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال سرفه : آن حلق صراحی بین کز می به فواق آمدچون سرفه کنان از خون بیمار به صبح اندر. خاقانی .حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و
سیاه سرفهلغتنامه دهخداسیاه سرفه . [ سیا س ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) بیماری که با سرفه های تشنجی شدید همراه است . (ناظم الاطباء).
سیاه سرفهفرهنگ فارسی عمیدبیماری واگیردار که بهوسیلۀ باکتری مخصوصی تولید میشود و با سرفههای تشنجی سخت همراه است و در هنگام سرفه کردن چهرۀ بیمار کبود میشود.