سرنالغتنامه دهخداسرنا. [ س ُ ] (اِ) مخفف سورنای است که در نقاره خانه ها و روزهای جشن و سور نوازند و آن را نای رومی نیز گویند. (برهان ). نای رومی باشد که در بزم و رزم نوازند. (جهانگیری ). آلتی موسیقی از ذوات النفخ . (یادداشت مؤلف ) : دردا که چنگ عمرشد از ساز و بدتر
سرنافرهنگ فارسی معین(سُ) (اِ.) = سورنا. سرنای . سورنای : نوعی ساز بادی . ؛~را از سر گشادش زدن کنایه از: کاری را نادرست و ناشیانه انجام دادن .
سرناچیلغتنامه دهخداسرناچی . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه سرنا نوازد. (آنندراج ). نوازنده ٔ سرنا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد.
سرنایلغتنامه دهخداسرنای . [ س ُ ] (اِ) نای رومی است که سرنا باشد. (برهان ). و این مخفف سورنای است ، چه سور بمعنی شادی است . (غیاث اللغات ). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده . (رشیدی ). صفاره . یراع . (مفاتیح العلوم ). یراعه . موسیقار. (زمخشری ) : من چف
پسرنیالغتنامه دهخداپسرنیا. [ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسرنیای پدری . ابن عم . پسرعمو. || پسرنیای مادری . ابن خال . پسرخاله . || پسرنیای نزدیک . ابن عم لح ّ. || پسرنیای دور. ابن عم کلاله . (مهذب الاسماء در لفظ ابن ). صاحب برهان قاطع در لفظ نیا گوید: بمعنی جد باشد مطلقاً خواه پدر پدر و خواه پدر مادر
سرنابادلغتنامه دهخداسرناباد. [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهر نو بالا ولایت باختر از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 155 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، بنشن . شغل اهالی زراعت و مالداری ،قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
سرناچیلغتنامه دهخداسرناچی . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه سرنا نوازد. (آنندراج ). نوازنده ٔ سرنا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد.
سرنافلغتنامه دهخداسرناف . [ س ِ ] (ع ص ) درازبالا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). طویل . (اقرب الموارد).
سرنافیلغتنامه دهخداسرنافی . [ س َ رِ ] (اِ مرکب ) هدیه ای که به ماما دهند چون ناف نوزاد برد. هدیه که به ماما دهند گاه چیدن ناف نوزاد. (یادداشت مؤلف ).
سرنا زدنلغتنامه دهخداسرنا زدن . [س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در سرنا دمیدن . سرنا را به صدا درآوردن : راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن .- سرنا زدن شکم ؛ قراقر کردن شکم . (از آنندراج ). || مجازاً چانه ٔ بیجا زدن را گویند: چه سرنا میزنی ؛ ای چه غوغا میکنی . (آنندراج
سرنابادلغتنامه دهخداسرناباد. [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهر نو بالا ولایت باختر از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 155 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، بنشن . شغل اهالی زراعت و مالداری ،قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
سرناچیلغتنامه دهخداسرناچی . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه سرنا نوازد. (آنندراج ). نوازنده ٔ سرنا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد.
سرنافلغتنامه دهخداسرناف . [ س ِ ] (ع ص ) درازبالا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). طویل . (اقرب الموارد).
ساز و سرنالغتنامه دهخداساز و سرنا. [ زُ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و دهل . ساز و نواز. ساز و نقاره . تار و تنبک . تار و طنبور. رجوع به ساز شود.
گومز دو لا سرنالغتنامه دهخداگومز دو لا سرنا. [ گ ُ م ِ دُ س ِ ] (اِخ ) نویسنده ٔ اسپانیایی که در مادرید به سال 1891 م . بدنیا آمد. آثار بسیاری دارد که از جمله «گره گریاس » میباشد.