سرودگویلغتنامه دهخداسرودگوی . [ س ُ ] (نف مرکب ) سرودگوینده . مغنی . (محمودبن عمر). مطرب . (دهار). سرودسرای : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان . منوچهری .ای مشغله ٔ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان .
سرودیلغتنامه دهخداسرودی . [ س ُ ] (اِخ ) در ولایت قم از قصبه ٔ موسوم به خوانسار است . شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم «بنیاد» نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت :بنیاد مکن با من سودازده بیدادتا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.(مجمع
سرودگویانلغتنامه دهخداسرودگویان . [ س ُ ] (ق مرکب ) در حال سرود گفتن : هر دم ز دیار خویش پویان بر نجد شدی سرودگویان . نظامی .رجوع به سرود شود.
مسمعةلغتنامه دهخدامسمعة. [ م ُ م ِ ع َ ] (ع ص ) زن سرودگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مغنیه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنیزک سرودگوی . (مهذب الاسماء).
سرودگویانلغتنامه دهخداسرودگویان . [ س ُ ] (ق مرکب ) در حال سرود گفتن : هر دم ز دیار خویش پویان بر نجد شدی سرودگویان . نظامی .رجوع به سرود شود.