سروستانلغتنامه دهخداسروستان . [ س َرْ وِ ] (اِخ ) شهری است [ به ناحیت میان کرمان ] میان سیرگان [ سیرجان ] و بم . جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم ).
سروستانلغتنامه دهخداسروستان . [ س َرْ وِ ] (اِ مرکب ) از: سرو + ستان (پسوند مکان ). جای سرو. (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). سروزار. جایی باشد که درخت سروبسیار بود. (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : این نواها به گل از بلبل پردستان چیست در سروستان باز است به سروستان ک
سروستانلغتنامه دهخداسروستان . [ س َرْ وِ ] (اِخ ) پهلوی «سرویستان » . و بدانجاآثار قصری از عهد ساسانی است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام قصبه ای است در ملک فارس . (برهان ). نام دهی است به فارس قصبه مانند در میان شیراز و شهر فسا که قریب هفتصد خانه در آن است . (آنندراج ). قصور ساسانی در شش
سروستانفرهنگ فارسی عمید۱. جایی که درخت سرو بسیار باشد.۲. (موسیقی) [قدیمی] لحنی از سیلحن باربد: ◻︎ چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
سرآستانلغتنامه دهخداسرآستان . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد دارای 180 تن سکنه است . آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
خسروآبادلغتنامه دهخداخسروآباد. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 21 هزارگزی باختر سروستان و یک هزارگزی شوسه ٔ شیراز به سروستان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
مرشدیلغتنامه دهخدامرشدی . [ م ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سروستان شهرستان شیراز. واقع در 3هزارگزی باختری سروستان و کنار راه شوسه ٔ شیراز به سروستان . آب آن از قنات و محصول آن غلات و تنباکو و صیفی جات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
ده شیبلغتنامه دهخداده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرمشکان بخش سروستان شیراز. واقع در 129هزارگزی جنوب باختری سروستان . سکنه ٔ آن 535 تن . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"