سروش باجفرهنگ فارسی عمیددر آیین زردشتی، یکی از نمازهای زردشتیان که صبح زود پس از برخاستن از خواب به جا آورده میشود؛ اوستای دستورو.
شروزلغتنامه دهخداشروز. [ ش َ ] (اِخ ) قلعه ای است محکم . (منتهی الارب ). قلعه ٔ استواری است در بین قزوین و کوههای طارم . (از معجم البلدان ).
شیروشلغتنامه دهخداشیروش . [ شیرْ وَ ] (ص مرکب ) شیرسان . شیرصفت . مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف ). || شجاع . متهور. (فرهنگ فارسی معین ) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری . فرخی .رجوع به مترادفات
سرپوشلغتنامه دهخداسرپوش . [ س َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ سر. || (اِ مرکب ) اعم از مقنعه و سرپوش دیگ و طبق خوان و امثال آن است و سرپوشه و سرپوشنه نیز آمده و آن مخفف سرپوشنده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مکبه . نهنبن : ذوالقرنین گفت چرا پیش نیائید و طعام نخورید. سرپوش خوان
سروشلغتنامه دهخداسروش . [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرئوشه » . سرئوشه در اوستا بمعنی اطاعت و فرمانبرداری و مخصوصاً پیروی از اوامر خداوندی است و آن از ریشه ٔ اوستائی سرو (سرو) بمعنی شنیدن آمده . در گاتها بیشتر سرئوشه بهمین معنی یاد شده (یسنا 44 قطعه ٔ <span class="hl"
سروشلغتنامه دهخداسروش . [ س ُ ] (اِخ ) نام منجم هندی در دربار یزدگرد : یکی مایه ور بود با فر و هوش سر هندوان بود نامش سروش .فردوسی .
سروشلغتنامه دهخداسروش . [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرئوشه » . سرئوشه در اوستا بمعنی اطاعت و فرمانبرداری و مخصوصاً پیروی از اوامر خداوندی است و آن از ریشه ٔ اوستائی سرو (سرو) بمعنی شنیدن آمده . در گاتها بیشتر سرئوشه بهمین معنی یاد شده (یسنا 44 قطعه ٔ <span class="hl"
سروشلغتنامه دهخداسروش . [ س ُ ] (اِخ ) نام منجم هندی در دربار یزدگرد : یکی مایه ور بود با فر و هوش سر هندوان بود نامش سروش .فردوسی .
سروشفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] پیامآور.۲. در آیین زردشتی، یکی از ایزدان که مظهر اطاعت و فرمانبرداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمانبرداری میآموزد: ◻︎ به فرمان یزدان خجستهسروش / مرا روی بنمود در خواب دوش (فردوسی۲/۴۱۴).۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.۴. [قدیمی] فرشته.۵. [قدیمی
خجسته سروشلغتنامه دهخداخجسته سروش . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ س ُ ] (اِ مرکب ) سروش خجسته . فرشته ٔ مبارک قدم . هاتف مبارک : یکایک بیاید خجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش . فردوسی .بفرمان یزدان خجسته سروش مر
سروشلغتنامه دهخداسروش . [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرئوشه » . سرئوشه در اوستا بمعنی اطاعت و فرمانبرداری و مخصوصاً پیروی از اوامر خداوندی است و آن از ریشه ٔ اوستائی سرو (سرو) بمعنی شنیدن آمده . در گاتها بیشتر سرئوشه بهمین معنی یاد شده (یسنا 44 قطعه ٔ <span class="hl"
سروشلغتنامه دهخداسروش . [ س ُ ] (اِخ ) نام منجم هندی در دربار یزدگرد : یکی مایه ور بود با فر و هوش سر هندوان بود نامش سروش .فردوسی .
پل سروشلغتنامه دهخداپل سروش . [ پ ُ ل ِ س ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه زاهدان به خواش میان سیاه جنگل و سنگان در 129000گزی زاهدان .
اسروشلغتنامه دهخدااسروش . [ اُ ] (اِ) سروش . (جهانگیری ). آواز خوش . (برهان ) (انجمن آرا). || نام روز هفدهم از هر ماه شمسی . (برهان ). || فرشته را نیز گویند مطلقاً. (برهان ). ملائکه عموماً. (رشیدی ). ملک . فریشته . || هاتف غیب . (رشیدی ). || (اِخ ) جبرائیل . (رشیدی ). || نام فرشته ای است که تد