سرپاسلغتنامه دهخداسرپاس . [ س َ ] (اِ مرکب ) سردار شبانان و محافظان ، چه پاس بمعنی محافظ آمده است . (برهان ). سردار پاسبانان . (جهانگیری ) (رشیدی ) : دل سرکشان پر ز وسواس بودهمه گوش بر بانگ سرپاس بود. فردوسی .همه دست تابان ز الماس ب
سرپاسفرهنگ فارسی عمید۱. فرماندهِ پاسبانان؛ سردستۀ نگهبانان.۲. [منسوخ]پایور شهربانی، برابر سرتیپ ارتش.۳. (اسم) [قدیمی] خود آهنی؛ کلاهخود.۴. (اسم) [قدیمی] سپر.
شراسلغتنامه دهخداشراس . [ ش ِ ] (ع مص ) مشارسة و با کسی در معامله سختگیری کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شراسلغتنامه دهخداشراس . [ ش ُ / ش َرْ را ] (ع ص ) ارض شراس ؛ زمین درشت و سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شرائصلغتنامه دهخداشرائص . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شریصة به معنی رخسار. (از منتهی الارب ). و رجوع به شریصة شود. || ج ِ شرواص . ستبر از هر چیز. (از اقرب الموارد).
شراسلغتنامه دهخداشراس . [ ش ِ ] (ع اِ) سریشم کفش گران که به جواز اطباء اشراس است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سریشم کفشگران . (ناظم الاطباء).
سرپاسبانلغتنامه دهخداسرپاسبان . [ س َ ] (اِ مرکب )پایور شهربانی . مانند گروهبان ارتش . (فرهنگستان ).
سرپاشلغتنامه دهخداسرپاش . [ س َ ] (اِ مرکب ) گرز گران که بعربی عمود خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سرپاس شود.
ترناسلغتنامه دهخداترناس . [ ت َ ] (اِ صوت ) صدایی را گویند که هنگام تیرانداختن از چله ٔ کمان برآید. (فرهنگ جهانگیری ). (فرهنگ رشیدی ). صدا و آوازی باشد که بوقت تیرانداختن از چله ٔ کمان برآید. (برهان ) (ناظم الاطباء). صدای انداختن تیر ازچله ٔ کمان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اما درشعر فرد
چگونهلغتنامه دهخداچگونه . [ چ ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کلمه ٔ استفهام است . (از آنندراج ). بطور استفهام استعمال میشود یعنی از چه نوع و در چه وضع و در چه حالت و چه طور. (ناظم الاطباء). به چگونه . به چه طور. به چه طرز. چسان . به چه نحو. به کدام سان . چون
پلکلغتنامه دهخداپلک . [ پ ِ / پ َ / پ َ ل ِ / پ َ ل َ ] (اِ) پوست گرداگرد چشم . (غیاث اللغات ). دو پرده ٔ متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روئیده است . پُلُکه . بام چشم . نیام چ
دبوسلغتنامه دهخدادبوس . [ دَ ] (اِ) دَبّوس . مرذم . مِقمع. (دهار). مقمعة. (ترجمان القرآن جرجانی ). عمود. لخت . تُپوز. تُپز. گرز آهنی . (برهان ) (غیاث ). گرز. (جهانگیری ). سرپاس . قلقشندی آرد که از آلات جنگ و سلاحهاست و آنرا عامود نیز گویند و از آهن سازند و اضلاعی دارد و در جنگ با مردمی که به
سرپاسبانلغتنامه دهخداسرپاسبان . [ س َ ] (اِ مرکب )پایور شهربانی . مانند گروهبان ارتش . (فرهنگستان ).