سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوبفرهنگ فارسی عمید۱. کوبندۀ سر.۲. جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آنجا دشمن را سرکوب کرد.۳. (اسم مصدر) طعنه و سرزنش.
آتش سرکوبsuppressive fireواژههای مصوب فرهنگستانآتشی که سامانۀ سلاح دشمن یا اطراف آن را نشانه میرود تا عملکرد آن را تحتالشعاع قرار دهد
سرکوبهلغتنامه دهخداسرکوبه . [ س َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) از: سر + کوب (کوفتن ) + َه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).گرز گران . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) : سخت سرکوفته دارندش و او نالد زارناله ٔ مرد ز سرکوبه ٔ
سرکوبهلغتنامه دهخداسرکوبه . [ س ِ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات . دارای 546 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه ٔ چوگان . محصول آن غلات ، بنشن ، چغندر قند، پنبه ، انگور، بادام . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <s
سرکوبیلغتنامه دهخداسرکوبی . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرکوبیلغتنامه دهخداسرکوبی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گوشمال دادن . مغلوب کردن . فرونشاندن شورش : سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد.
سرکوبهلغتنامه دهخداسرکوبه . [ س َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) از: سر + کوب (کوفتن ) + َه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).گرز گران . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) : سخت سرکوفته دارندش و او نالد زارناله ٔ مرد ز سرکوبه ٔ
سرکوبهلغتنامه دهخداسرکوبه . [ س ِ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات . دارای 546 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه ٔ چوگان . محصول آن غلات ، بنشن ، چغندر قند، پنبه ، انگور، بادام . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <s
سرکوبیلغتنامه دهخداسرکوبی . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرکوبیلغتنامه دهخداسرکوبی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گوشمال دادن . مغلوب کردن . فرونشاندن شورش : سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد.
آتش سرکوبsuppressive fireواژههای مصوب فرهنگستانآتشی که سامانۀ سلاح دشمن یا اطراف آن را نشانه میرود تا عملکرد آن را تحتالشعاع قرار دهد