سرگرانلغتنامه دهخداسرگران . [ س َ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که در قهر و غضب بوده و خشمناک باشد. (برهان ) (آنندراج ). خشمناک . (غیاث ) : زآن کرم است سرگران جان و سر سبکتکین زین سخن است دل سبک عنصر طبع عنصری . خاقانی .او سرگران با گ
سرگرانفرهنگ مترادف و متضاد۱. رنجیده، سرسنگین، قهر ۲. خودپسند، متکبر ۳. ناخشنود، نارضا، ناراضی ≠ خرسند، خشنود ۴. بیاعتنا ۵. خشمناک، خشمگین، عصبانی
سریران بزولغتنامه دهخداسریران بزو. [ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 142 تن سکنه و آب آن از رودخانه ، چشمه و محصول آن غلات ، بنشن ، میوه و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
شریرونلغتنامه دهخداشریرون . [ ش ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) ج ِ شِرّیر. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شریر شود.
سرگرانیلغتنامه دهخداسرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. <p class="aut
سرگرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سرسنگینی.۲. ناخوشنودی.۳. تکبر و خودپسندی: ◻︎ گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانیست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶)، ◻︎ چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲).
سرگرانیلغتنامه دهخداسرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. <p class="aut
سرگرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سرسنگینی.۲. ناخوشنودی.۳. تکبر و خودپسندی: ◻︎ گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانیست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶)، ◻︎ چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲).
سرگرانی کردنلغتنامه دهخداسرگرانی کردن . [ س َ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی اعتنایی کردن . دلتنگی کردن : صیاد گفت ای غلام چرا سرگرانی میکنی . (هزار و یکشب ).
خودپسندفرهنگ مترادف و متضادازخودراضی، خودبین، خودخواه، سرگران، متفرعن، متکبر، مختال، مدمغ، معجب، مغرور ≠ خودگداز، غیرپسند
قهرفرهنگ مترادف و متضادبرافروختگی، تیزی، جبر، خشم، سرگران، عتاب، عنف، غضب، غلبه، غیظ، نقار ≠ رفق، مدارا، مهربانی، نرمی
میزرفرهنگ فارسی عمید۱. شال دستاری که بر سر میبندند؛ دستار؛ عمامه: ◻︎ که فردا شود بر کهنمیزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱: ۱۱۹).۲. ازار و پارچهای که به کمر میبستند؛ لنگ.
سرگرانی کردنلغتنامه دهخداسرگرانی کردن . [ س َ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی اعتنایی کردن . دلتنگی کردن : صیاد گفت ای غلام چرا سرگرانی میکنی . (هزار و یکشب ).
سرگرانیلغتنامه دهخداسرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن : در پای توام به سرفشانی همسر مکنم به سرگرانی . نظامی .چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد. <p class="aut
سرگرانیفرهنگ فارسی عمید۱. سرسنگینی.۲. ناخوشنودی.۳. تکبر و خودپسندی: ◻︎ گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانیست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶)، ◻︎ چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲).