سرگردانلغتنامه دهخداسرگردان . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) سراسیمه و حیران و پریشان . (آنندراج ). حیران . (ربنجنی ) (ترجمان القرآن ) : بدین در پایه ٔ حیوان بماندبظلمت خوار و سرگردان بماند. ناصرخسرو.راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند م
سرگرداندیکشنری فارسی به انگلیسیastray, drifter, errant, floater, migratory, planetary, ranger, vagabond, vagrant, wanderer, wandering
سرگردان شدنلغتنامه دهخداسرگردان شدن . [ س َ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر شدن . درماندن . راه ندانستن : در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم . مولوی .مرد باش و سخره ٔ مردان مشورو سر خود گیر و سرگردان مشو. <p class="a
پنجه ٔ سرگردانلغتنامه دهخداپنجه ٔ سرگردان . [ پ َ ج َ / ج ِ ی ِ س َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره ، زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. رجوع به پنجه ٔ بیچاره شود.
آرای سرگردانswing vote, floating voteواژههای مصوب فرهنگستانآرایی که تا روز انتخابات قطعی نیست و بدون توجه به وابستگی حزبی به نامزدهای مختلف داده میشود
سرگردانیلغتنامه دهخداسرگردانی . [ س َ گ َ ] (حامص مرکب ) حیرانی . تحیر. درماندگی . راه به جائی نداشتن . بیچارگی : در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی . خیام .ز سرگردانی تست اینکه پیوست به هر نااهل و اهلی میزنم د
strayedدیکشنری انگلیسی به فارسیمنحرف شدم، منحرف شدن، سرگردان بودن، اواره کردن، سرگردان شدن، گمراه شدن
سرگردان شدنلغتنامه دهخداسرگردان شدن . [ س َ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر شدن . درماندن . راه ندانستن : در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم . مولوی .مرد باش و سخره ٔ مردان مشورو سر خود گیر و سرگردان مشو. <p class="a
سرگردانیلغتنامه دهخداسرگردانی . [ س َ گ َ ] (حامص مرکب ) حیرانی . تحیر. درماندگی . راه به جائی نداشتن . بیچارگی : در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی . خیام .ز سرگردانی تست اینکه پیوست به هر نااهل و اهلی میزنم د
پنجه ٔ سرگردانلغتنامه دهخداپنجه ٔ سرگردان . [ پ َ ج َ / ج ِ ی ِ س َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره ، زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. رجوع به پنجه ٔ بیچاره شود.
خوردگی جریانسرگردانstray-current corrosionواژههای مصوب فرهنگستانخوردگی برقکافتی ناشی از جریانهای سرگردان، نظیر هر جریان خارجی و تصادفی در داخل زمین
رأیدهندۀ سرگردانswing voter, floating voterواژههای مصوب فرهنگستانرأیدهندهای که به جای رأی دادن به حزب به فرد رأی میدهد و رأی او میتواند نتیجۀ انتخابات را به نفع هر یک از طرفین تغییر دهد
آرای سرگردانswing vote, floating voteواژههای مصوب فرهنگستانآرایی که تا روز انتخابات قطعی نیست و بدون توجه به وابستگی حزبی به نامزدهای مختلف داده میشود