سرگشتهلغتنامه دهخداسرگشته . [ س َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شوریده مغز. (آنندراج ). شوریده . (شرفنامه ). سراسیمه . (اوبهی ). کاتوره . (صحاح الفرس ) : ایا گمشده و خیره و سرگشته کسایی گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال . <p cl
سرگشتهفرهنگ مترادف و متضاد۱. دربهدر، آواره، سرگردان ۲. حایر، حیران، حیرتزده ۳. دودل، گیج، متحیر، هاجوواج ۴. درمانده، فرومانده، بیچاره، مستاصل ۵. شوریده، شیدا، آشفته، آسیمهدل، عاشق ۶. مضطرب، سراسیمه، آسیمهسر، هراسان ۷. واخورده
شرستهلغتنامه دهخداشرسته . [ ] (اِ) سرسته . شرشته . گوهر سستی است که چون از کوه کنده شود از هم پاشیده شود. (از الجماهر فی معرفة الجواهر ص 48).
سرشتهلغتنامه دهخداسرشته . [س ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) معجون . (بحر الجواهر). معجون کرده . بدست مالیده . (صحاح الفرس ). عجین : بشب سرشته و آغشته خاک او از نم بروز تیره و تاری هوای او ز بخار. فرخی .چو
سرگشته کردنلغتنامه دهخداسرگشته کردن . [ س َ گ َت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن : ز کشته همه دشت پرپشته کردیلان را ز بس زخم سرگشته کرد.اسدی .
سرگشته ماندنلغتنامه دهخداسرگشته ماندن . [ س َ گ َ ت َ / ت ِ دَ ] (مص مرکب ) حیران ماندن : ماندم از کار خویش سرگشته دهنم خشک و دیده تر گشته . نظامی .سکندر در آن برف سرگشته ماندچو برف از مژه قطره ها میفش
سرگشته کردندیکشنری فارسی به انگلیسیastonish, confound, confuse, dazzle, disorient, fluster, nonplus, perplex, puzzle, stupefy
سرگشته کردنلغتنامه دهخداسرگشته کردن . [ س َ گ َت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن : ز کشته همه دشت پرپشته کردیلان را ز بس زخم سرگشته کرد.اسدی .
سرگشته ماندنلغتنامه دهخداسرگشته ماندن . [ س َ گ َ ت َ / ت ِ دَ ] (مص مرکب ) حیران ماندن : ماندم از کار خویش سرگشته دهنم خشک و دیده تر گشته . نظامی .سکندر در آن برف سرگشته ماندچو برف از مژه قطره ها میفش
سرگشته کردندیکشنری فارسی به انگلیسیastonish, confound, confuse, dazzle, disorient, fluster, nonplus, perplex, puzzle, stupefy