سرمserumواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاختههای خونی و فیبرینوژن باقی میماند
سیرملغتنامه دهخداسیرم . [ رُ ] (ا) تسمه و دوالی باشد سفید که چشمه ٔ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان ) (آنندراج ). دوال سفید که چشمه ٔ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی ) :
شریملغتنامه دهخداشریم . [ ش َ ](ع ص ، اِ) شرم زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن مفضاة که هر دو شرمش یکی شده باشد. (ناظم الاطباء). آن زن که راه گذر بول و کودکش یکی شده باشد. (مهذب الاسماء). به معنی شروم است . (منتهی الارب ). رجوع به شریق و شروم شود. || ابزاری مانند اره جهت چوب تراشی .
سپرملغتنامه دهخداسپرم . [ س ِ پ َ رَ / س َ رَ ] (اِ) مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : در و کوه و بیابان پر ز سپرم کِه و مِه خسرو ودرویش خرم . زراتشت بهرام .در آن جمعی نشس
سرگم گشتنلغتنامه دهخداسرگم گشتن . [ س َ گ ُ گ َت َ ] (مص مرکب ) بیراه شدن . حیران گشتن : ای رشته ٔ حکمت تو سرگم گشته در خانه ٔ جهل آمده در گم گشته از خانه بدر میای تا برنایدآواز منادیان که خر گم گشته .سوزنی .
سردرگمفرهنگ مترادف و متضاد۱. حیران، حیرتزده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم ۲. سراسیمه، مضطرب، مشوش ۳. درهم برهم، آشفته، بینظم، بههمپیچیده ۴. مردد، دودل
بلعجبلغتنامه دهخدابلعجب . [ ب ُ ع َ ج َ ] (ص مرکب ) پرشگفتی . عجیب . (فرهنگ فارسی معین ).بوالعجب . ابوالعجب . غریب . مورداعجاب . مورد تفخیم . و رجوع به بُل شود : تو صورت نیستی معنی طلب کن نظر در جسم و جان بلعجب کن . ناصرخسرو.گم کرده
سررشتهلغتنامه دهخداسررشته . [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) : چو این کار
عیشلغتنامه دهخداعیش . [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ). حیات حیوانی . (از اقرب الموارد). زیست . زندگی : بر تو در سعادت همواره باز بادعیش تو باد دایم با یار مهربان . منوچهری .چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ ر
دشوارلغتنامه دهخدادشوار. [ دُش ْ ] (ص مرکب ) (از: دش ، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت ) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان . (حاشیه ٔ معین بر برهان ). دشخوار. مقابل آسان . (از برهان ). مشکل . (از آنندراج ). مقابل سهل . مشکل و سخت و بازحمت و عسیر و صعب و دشخوار. (ناظم الاطباء). با صله ٔ «ب
سرگم گشتنلغتنامه دهخداسرگم گشتن . [ س َ گ ُ گ َت َ ] (مص مرکب ) بیراه شدن . حیران گشتن : ای رشته ٔ حکمت تو سرگم گشته در خانه ٔ جهل آمده در گم گشته از خانه بدر میای تا برنایدآواز منادیان که خر گم گشته .سوزنی .