سرگوشیلغتنامه دهخداسرگوشی . [ س َ ] (اِ مرکب ) در گوش کسی آهسته سخن گفتن . (آنندراج ) (غیاث ). نجوی : تا دگر بر سرم چه می آردزلف او باز گرم سرگوشی است . عنایت خان آشنا (از آنندراج ).- سرگوشی کردن ؛ نجوی کردن
سرگوشیفرهنگ فارسی عمیدسخن گفتن بهصورت آهسته؛ درگوشی.⟨ سرگوشی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن.
سروشی کردارلغتنامه دهخداسروشی کردار. [ س ُ ک ِ ] (ص مرکب ) کسی که فرشته منش باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا).این کلمه دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
سروشی پایهلغتنامه دهخداسروشی پایه . [س ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مرتبه ٔ ملک و درجه ٔ فرشتگی .(انجمن آرا) (آنندراج ). این لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود. بدین صورت صفت مرکب است ، و معنی آن که درجه ٔ فرشتگی دارد. که پایه ٔ فرشتگی دارد.
سر جفت کردنلغتنامه دهخداسر جفت کردن . [ س َ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سرگوشی کردن . (برهان ) (آنندراج ).
نجوالغتنامه دهخدانجوا. [ ن َج ْ ] (ع اِ) سرگوشی . زیرگوشی . راز. (ناظم الاطباء). نجوی . رجوع به نجوی شود.
دهمسةلغتنامه دهخدادهمسة. [ دَ م َ س َ ] (ع مص ) با هم راز گفتن . || سرگوشی کردن . || در گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
فچفچهلغتنامه دهخدافچفچه . [ ف ُ ف ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) سخنی که بر زبانها و میان مردم افتاده باشد لیکن بعنوان سرگوشی و خفیه به هم گویند.(برهان : لغات متفرقه ). فجفجه . رجوع به فجفجه شود.
پچپچهلغتنامه دهخداپچپچه . [ پ ِ پ ِ چ َ / چ ِ / پ ُ پ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ صوت ) سخنی را گویند که در السنه و افواه افتد و همه کس بطریق سرگوشی و خفیه بهم گویند. (برهان ). پچ پچ . همهمه . فچفچه .<b