سریتلغتنامه دهخداسریت . [ س َ ری ی َ ] (ع اِ) سریة : جاندار تو رضای حق است و دعای خلق کاین دو ز صد سریت و لشکر نکوتر است . خاقانی .رجوع به سَریّة شود.
سریتلغتنامه دهخداسریت . [ س ُ ری ی َ ] (ع ، اِ) سُرّیَّة : یک دختر را جغتای بسریتی مخصوص کرد. (جهانگشای جوینی ). و مجالست با کنیزکان و سریتها مجلس خاص . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 91). و فرمان شد تا حرمهای خلیفه را بشمارند هفتصد زن و سریت
سریتفرهنگ فارسی معین(سُ رِّ یَُ) [ ع . سریة ] (ص نسب . اِ.) کنیزی که برای جماع و تمتع باشد؛ ج . سراری .
سیرتلغتنامه دهخداسیرت . [ رَ ] (ع اِ) طریقه . (غیاث ). رفتار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). عادت و طریقه . (آنندراج ). روش .رفتار : عهدها بست که تا باشد بیدار بودعهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان . <p class
شریثلغتنامه دهخداشریث . [ ش َ ] (اِ) فراسیون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فراسیون شود.
شردلغتنامه دهخداشرد. [ ش ُ رُ ] (ع ص ، اِ) رمندگان . ج ِ شَرود. کصبور، بمعنی رمنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سریرتلغتنامه دهخداسریرت . [ س َ رَ ] (ع اِ) راز و آنچه نهان کرده شود ودر مجاز به معنی خصلت و طبیعت . (غیاث اللغات ). سریرة : سلطان بر سریرت و غور مکر و خدیعت او وقوف یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). خلوص اعتقاد او در موالات دوست و نصوح سریت و سریرت او در مطاوعت حضرت عرض د
تسریلغتنامه دهخداتسری . [ ت َ س َرْ ری ] (ع مص ) به تکلف مردمی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سریت خریدن . (زوزنی ). سریة گرفتن کنیزک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سریه گرفتن . (از المنجد) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)
حوبةلغتنامه دهخداحوبة.[ ب َ ] (ع اِ) مادر. (ناظم الاطباء). || قرابت از سوی مادر. (اقرب الموارد). || زوجه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): ان لی حوبة اعولها؛ ای ضففة و عیالا. (اقرب الموارد). || سریت . || شدت . (ناظم الاطباء). || وسط خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حیوان باری . (ناظم ا
الفیهلغتنامه دهخداالفیه . [ اَ ی َ / ی ی َ ] (اِ) بمعنی الفینه . (فرهنگ جهانگیری ). آلت مردی . (برهان قاطع). آلت تناسل . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل . (از غیاث اللغات ). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذَکَر. (غیاث اللغات ). شاید لفظ مذکور م