سریرتلغتنامه دهخداسریرت . [ س َ رَ ] (ع اِ) راز و آنچه نهان کرده شود ودر مجاز به معنی خصلت و طبیعت . (غیاث اللغات ). سریرة : سلطان بر سریرت و غور مکر و خدیعت او وقوف یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). خلوص اعتقاد او در موالات دوست و نصوح سریت و سریرت او در مطاوعت حضرت عرض د
سرگردلغتنامه دهخداسرگرد. [ س َ گ ُ ] (اِ مرکب ) درجه ای است در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر ازسرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره ٔ هشت پر بزرگ است که روی هر یک از دو دوش دارنده ٔ این درجه دوخته میشود.
خوش سریرتلغتنامه دهخداخوش سریرت . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش باطن . خوش ذات .
همایون سریرتلغتنامه دهخداهمایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت و همایون سریرت خوض افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. (سندبادنامه ).
پاک سریرتیلغتنامه دهخداپاک سریرتی . [ س َ رَ ] (حامص مرکب ) پاک باطنی . پاک درونی . پاک سری . پاکی سریرت . پاکی باطن .
صافی سریرتلغتنامه دهخداصافی سریرت . [ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) صافی ضمیر. صافی طینت . پاک نهاد. رجوع به صافی ضمیر شود.
نیک منشلغتنامه دهخدانیک منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک دل . نیک سریرت . نیکوضمیر. نیکومنش . خوش طینت .
بدنفسیلغتنامه دهخدابدنفسی . [ ب َ ن َ ] (حامص مرکب ) شهوت پرستی و بدفطرتی . (ناظم الاطباء). خبث سریرت . (یادداشت مؤلف ).
خوش سریرتلغتنامه دهخداخوش سریرت . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) خوش طینت . خوش باطن . خوش ذات .
محمودسریرتلغتنامه دهخدامحمودسریرت . [ م َ س َ رَ ] (ص مرکب ) نکوباطن . خوش نیت . نیک نهاد : پادشاهی بوده است در نواحی کابل مسعودسیرت ، محمودسریرت . (سندبادنامه ص 250).
همایون سریرتلغتنامه دهخداهمایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت و همایون سریرت خوض افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. (سندبادنامه ).
صافی سریرتلغتنامه دهخداصافی سریرت . [ س َ ری رَ ] (ص مرکب ) صافی ضمیر. صافی طینت . پاک نهاد. رجوع به صافی ضمیر شود.