سریهلغتنامه دهخداسریه . [ س َ ری ی َ ](ع اِ) (از: «س ری ») لشکری که زیاده از پنج کس باشد تا چهارصد کس مقدار چهارصدتن . ج ، سرایا. (مهذب الاسماء). پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب ). || مقابل غزوه : یک سریة میفرستادی رسول بهر جنگ کافر
سریهفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ غزوه] جنگی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده.۲. [جمع: سرایا] [قدیمی] دستهای از لشکر؛ گروهی از سپاهیان.
شره شرهلغتنامه دهخداشره شره . [ ش ِرْ رَ ش ِرْ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول عامه ، پاره پاره (جامه ). (یادداشت مؤلف ). شرمبه شرمبه . شرنبه شرنبه . لقمه لقمه . تکه تکه . رجوع به شرمبه شود.
سره سرهلغتنامه دهخداسره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب المعارف ).
یاسریهلغتنامه دهخدایاسریه . [ س ِ ری ی َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است بر کنار نهر عیسی و میان آن و بغداد دو میل مسافت است . و بر آن پلی زیبا و بدان باغها و بوستانهاست و فاصله ٔ میان آن والمحمول یک میل است . ابومنصور نصربن حکم بن زیاد یاسری و از متأخران عثمان بن قاسم یاسری ابوعمرو واعظ که به سال <
تسریهلغتنامه دهخداتسریه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) از: («س ر و») افکندن جامه را از خود. (از اقرب الموارد). از خود افکندن چیزی را. (منتهی الارب ).
باب السریهلغتنامه دهخداباب السریه . [ بُس ْ س َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از ده دروازه ٔ قصر المعزلدین اﷲ در مصر : ... و این حرم را ده دروازه است بر روی زمین هر یک را نامی بدین تفصیل غیراز آنکه در زیر زمین است ،... باب السریه ... (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص <span class="hl" dir=