سزیدنلغتنامه دهخداسزیدن . [ س َ دَ ] (مص ) لایق شدن . (آنندراج ). لایق آمدن . سزاوار گردیدن . (برهان ) . لایق بودن . درخور بودن : ناز اگر خوب را سزاست بشرطنسزد جز ترا کرشمه و ناز. رودکی .اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیندکه رخ
سزیدنفرهنگ فارسی عمیدسزاوار بودن؛ درخور بودن؛ شایسته بودن؛ جایز بودن: ◻︎ تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همهٴ دلبران دهندت باج (حافظ: ۱۰۰۷).
شجیدنلغتنامه دهخداشجیدن . [ش َ دَ ] (مص ) سرمازده شدن . (از لغت نامه ٔ اسدی در حاشیه ٔ لغت شجد). به سرمای سخت تباه شدن . (یادداشت مؤلف ). || سرما خوردن . (برهان ) : خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد نار و برق بشجاید. دقیقی .رجوع به شجای
سجیدنلغتنامه دهخداسجیدن . [ س َ دَ ] (مص ) سرمای سخت شدن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ).متعدی آن «سجانیدن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
ناسزیدنلغتنامه دهخداناسزیدن . [ س َ دَ ] (مص منفی ) نسزیدن . سزاوار نبودن . شایسته نبودن . مقابل سزیدن . رجوع به سزیدن شود.
deservesدیکشنری انگلیسی به فارسیسزاوار است، استحقاق داشتن، شایستگی داشتن، سزاوار بودن، سزیدن، لایق بودن
ناسزیدنلغتنامه دهخداناسزیدن . [ س َ دَ ] (مص منفی ) نسزیدن . سزاوار نبودن . شایسته نبودن . مقابل سزیدن . رجوع به سزیدن شود.