سسلغتنامه دهخداسس . [ س ِ ] (اِ) گیاهی است ازتیره ٔ پیچکیان ، گیاهی است کاملاً انگل گیاهان دیگر شده برگهای آن از میان میرود و انتشار آن بحدی زیاد است که ممکن است مزرعه ای را از میان ببرد، و جنس دیگری از آن بنام افتیمون که انگل نعناع میشود سابقاً در بیماری معدی و قلبی بکاررفته . (گیاه شناسی
سسفرهنگ فارسی عمیدگیاهی انگلی و بیبرگ که فقط گلهای ریز دارد و مانند ریسمان به گیاههایی که ساقههای نرم دارند از قبیل خیار، خربزه، و شبدر میپیچد و مواد غذایی آنها را جذب میکند و سبب زردی و نابودی آنها میشود؛ پیچ شبدر.
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
بُرشگر ششبازهsix-base cutter,six-base-pair cutterواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای برشگر که یک توالی ششنوکلئوتیدی خاص را شناسایی میکند و برش میدهد نیز: ششبُر six-cutter
همپار سیسcis isomerواژههای مصوب فرهنگستانهمپاری که در آن گروههای مشابه در یک سمت مولکول نامتقارن قرار گیرند
سسالیلغتنامه دهخداسسالی .[ س َ ] (معرب ، اِ) معرب سسالیوس که نباتی است به لغت یونانی . (منتهی الارب ). مأخوذ از یونانی ، انغوزه . (ناظم الاطباء). سسالیوس کاشم رومی بود و بعضی طبیبان گویند انجدان رومی است . (الابنیه عن حقائق الادویه ).
سستلغتنامه دهخداسست . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «سوست » (ملایم ، سبک ). نرم . ملایم . نازک . ناتوان . ضعیف . کم زور. آهسته . تنبل .کاهل . مانده . بی معنی . بیهوده . ضد سخت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت . (ناظم الاطباء) :<
سستیلغتنامه دهخداسستی . [ س ُ ] (حامص ) مقابل چستی . (آنندراج ). ضعف و ناتوانی و کم زوری و عدم توانایی . (ناظم الاطباء). فتور.فترت . (دهار). استرخاء. (بحر الجواهر) : ز باریکی و سستی هردو پایم تو گویی پای یا تار تنندوست . آغاجی .دو
سسطیعونلغتنامه دهخداسسطیعون . [ س َ ] (معرب ، اِ) به لغت سریانی تخمی است دوایی و آن را زوفرا گویند و برگ درخت آن به کرفس مانند است و آن را به شیرازی آهودوستک خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مأخوذ از سریانی . زوفرا و انیسه بری . (ناظم الاطباء).
سست عزمیلغتنامه دهخداسست عزمی . [ س ُ ع َ ] (حامص مرکب ) عمل سست عزم . بی اراده بودن . || سهل انگاری : نامه ٔ بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بوده . (نوروزنامه ).
سست عهدلغتنامه دهخداسست عهد. [ س ُ ع َ] (ص مرکب ) بی وفا. که زود پیمان بگسلد : سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزدسست عهدان ارادت بملامت برمند. سعدی .قیمت عشق نداند قدم صدق نداردسست عهدی که تحمل نکند بار جفا را.سعدی
سست پیمانلغتنامه دهخداسست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص <span c
دسسلغتنامه دهخدادسس . [ دُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دَسیس . (اقرب الموارد). رجوع به دسیس شود. || بوی گند بغل . || ریاکاران که خود را قاری نمایند و قاری نباشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد آن دسیس باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیس شود.
تازیاسسلغتنامه دهخداتازیاسس . [ س ِ ] (اِخ ) والی مصر، معاصر اسکندر: چون اسکندر هم از او (از «اکزات رس » برادر داریوش ) کم نمی آمد در اطراف گردونه کشته روی کشته میافتاد. هرکس میخواست ضربتی بشاه وارد آرد و کسی از جان خود نمیترسید. عده ای از سرداران ایران در این جنگ بخاک افتادند. از جمله ... تازیا
تاسسلغتنامه دهخداتاسس . [ س ُ ] (اِخ ) یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر)، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنه ٔ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629</spa
خاماقسسلغتنامه دهخداخاماقسس . [ ق ِ س ُ ] (معرب ، اِ) نام گیاهی است که برگهایی شبیه بگلبرگ خوشه ٔ گندم دارد جز اینکه این برگها کشیده تر و فراوانترند. این گیاه در حدود پنج یا شش شاخه است که هر یک به اندازه ٔ یک وجب بوده واز ریشه روئیده شده اند و همه ٔ آنها بابرگند. گل آن شبیه به گل شب بوست . منته
ژزف دوناکسسلغتنامه دهخداژزف دوناکسس . [ ژُ زِ دُ س ُ ] (اِخ ) سیاستمدار پرتقالی . مولد اوائل قرن شانزدهم میلادی در پرتقال و وفات بسال 1579 م . در قسطنطنیه .