سطللغتنامه دهخداسطل . [ س َ ] (اِ) آوندی باشد مثل طشت از برنج یا مس و طاس دسته دار. (غیاث ) (آنندراج ). پیمانه . (دهار). پنگان بادسته . (منتهی الارب ). طاس حمام . ظرف بزرگ فلزین با یکدسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار رود. (یادداشت مؤلف ) <span class="h
ستللغتنامه دهخداستل . [ س َ ] (اِ) ظرفی بزرگ با یک دسته که دوسوی آن بدو سوی ظرف پیوسته است . رجوع به سطل شود.
سطلکلغتنامه دهخداسطلک . [ س َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر سطل . (آنندراج ). سطل خرد و کوچک . (ناظم الاطباء) : سطلک چند شرابی چه بموقع باشدکه بچینیم درین خوان ز یمین وز یسار.بسحاق اطعمه (از آنندراج ).
دماسنج سطلیbucket thermometerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دماسنج برای سنجش دمای آب که مخزن در آن درون محفظهای عایق قرار دارد
سطلکلغتنامه دهخداسطلک . [ س َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر سطل . (آنندراج ). سطل خرد و کوچک . (ناظم الاطباء) : سطلک چند شرابی چه بموقع باشدکه بچینیم درین خوان ز یمین وز یسار.بسحاق اطعمه (از آنندراج ).
کسطللغتنامه دهخداکسطل . [ ک َ طَ ] (ع اِ) کسطال . غبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کسطال شود.
قسطللغتنامه دهخداقسطل . [ ق َ طَ ] (اِخ ) موضعی است به شام . (اللباب ). موضعی است میان حمص و دمشق ، و گویند نام قصبه ای است . (معجم البلدان ).
قسطللغتنامه دهخداقسطل . [ ق َ طَ ] (اِخ ) قصری است ازقلعه های رومیان قدیم در مشرق اردن که ولید دوم برای شکار و گردش بدان قصر اقامت میکرد. (ذیل المنجد).
قسطللغتنامه دهخداقسطل . [ ق َ طَ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گَرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود. || به لغت شامی ، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان ). || اُم ّقَسْطَ