سعادلغتنامه دهخداسعاد. [ س ُ ] (اِخ ) زن محبوبه که در عرب بوده است . (غیاث ) (آنندراج ). نام معشوقه ای در عرب : پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت من المبلغ عنی الی سعاد سلامی . حافظ.بانت سعاد فقلبی الیوم متبول متیم اثرها لم یفد
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
سهادلغتنامه دهخداسهاد. [ س ُ ] (ع مص ) بی خوابی . (غیاث ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ). بی خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بیداری و درماندگی از خواب . (ناظم الاطباء).
شحاثلغتنامه دهخداشحاث . [ ش َح ْ حا ] (ع ص ) شحاذ. (اقرب الموارد). به معنی شحاذ و غلط عوام است . (منتهی الارب ).
شحاذلغتنامه دهخداشحاذ. [ ش َح ْ حا ] (ع ص ) ستیهنده و تیز. (شحاث بثاء غلط است چنانکه گذشت در شحاث ) (از منتهی الارب ). || سائل . (از اقرب الموارد). گدای . ستیهنده در سؤال . گدای مبرم در سؤال . گدای سمج . (یادداشت مؤلف ).
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
سعادتمندلغتنامه دهخداسعادتمند. [ س َ دَ م َ ] (ص مرکب ) خوشبخت . سبک بخت . اقبالمند : نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارندجوانان سعادتمند پند پیر دانا را. حافظ.وبس متکلم و از اهل جدل و مباحثه بوده و نیک بخت و سعادتمند. (تاریخ قم ص
سعادةلغتنامه دهخداسعادة. [ س َ دَ ] (ع اِمص ) نیک بختی . خلاف شقاوت و نیک بخت شدن . (آنندراج ). نیک بختی . (مهذب الاسماء). نیک بخت شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). فرخندگی . خجستگی . همایونی . رجوع به سعادت شود. || در اصطلاح صوفیه خواندن ازلی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
سعادیلغتنامه دهخداسعادی . [ س ُ دا ] (ع اِ) مشک زیرزمین . (منتهی الارب ). خوشبویی است که در رساندن جراحات فایده ای عظیم دارد. (از اقرب الموارد).
لخلغتنامه دهخدالخ . [ ل ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر امروءالقیس : و قد عمرَ الروضات حول مخططالی اللخ مرأی من سعاد و مسمعا.(معجم البلدان ).
لامیةالعربلغتنامه دهخدالامیةالعرب . [ می ی َ تُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) بعضی این نام رابه قصیده ٔ کعب بن زُهیر داده اند که آغازش این است :بانت سعاد فقلبی الیوم متبول و برخی به قصیده ٔ شنفری بن الاوس بن الحجربن الهنوبن الازدبن الغوث ، شاعر عرب که مبدو است به این بیت :اقیموا بنی امی صدور مطیکم
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ ُ ] (اِخ ) نام وادیی در دیار بنی تمیم است ازآن بنی کعب بن عنبر در سفلای صمان . بعضی گفته اند خرج در دیار عدی است و گروه سومی آنرا در حدود یلبن ذکر کرده اند. کثیر درباره ٔ آن گفته است : اء أطلال َ دار من سعاد بیلبن وقفت بها وحشاً کأن
مرصفیلغتنامه دهخدامرصفی . [ م َ ص َ ] (اِخ ) محمدحسن نائل مرصفی . ادیب و روزنامه نگار مصری و صاحب مجله ٔ الجدید و مجله ٔ شهرزاد. در سال 1353 هَ . ق . درگذشت او راست : الابداع - زهرةالرسائل - لاَّلی ٔ الانشاء - القول المراد من بانت سعاد - ادب اللغة العربیة - تع
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) فاروقی طرابلسی ، عبدالقادر سعیدبن عبدالقادر رافعی فاروقی طرابلسی . وی عموی سید محمد رافعی کبتی در قاهره بود. او راست : 1 - احیاء القلوب ،چ مصر 1315 هَ . ق . 2
سعادت گرایلغتنامه دهخداسعادت گرای . [ س َ دَ گ َ ] (اِخ ) سعادت گرای ثانی . سی ودومین خان از خانان قرم . در 1102 حکومت کرده است .
سعادتلغتنامه دهخداسعادت . [ س َ دَ ] (ع اِمص ) سعادة : حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش . اورمزدی .از درگه شهنشه مسعود با سعادت زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری . منوچهری .گفتم [ اب
سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رشخوار شهرستان تربت حیدریه دارای 461تن سکنه و آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بادام ، انگور و ابریشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سعادت آبادلغتنامه دهخداسعادت آباد. [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس . دارای 352 تن جمعیت و آب آن از قنات و محصول آن خرما است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
استسعادلغتنامه دهخدااستسعاد. [ اِ ت ِ ](ع مص ) سعادت خواستن . نیکبختی جستن . (غیاث ) (زوزنی ): و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعة علیهم و اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعة اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (از نامه ٔ قائم بامراﷲ بسلطان مسعود، از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301</spa
اسعادلغتنامه دهخدااسعاد. [ اِ ] (ع مص ) نیک بخت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب )(مؤید الفضلاء). نیکبخت گردانیدن . (زوزنی ). || یاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مؤیدالفضلاء). یاری . (غیاث ). یاوری . مساعدت : التجا بر تست و بر امداد توتکیه بر