سعتریلغتنامه دهخداسعتری . [ س َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی ).
سعتریلغتنامه دهخداسعتری . [ س َ ت َ ] (ص ) سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان ). سحاقه . (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث ). رجوع به سعترباز شود. «معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است ، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا منا
سعتریفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که با زن دیگر طبق بزند یا چرمینه به کار ببرد.۲. زیباروی: ◻︎ در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست/ از باقیات مردان پیری قلندریست (سنایی۲: ۳۷۴).
صعتریلغتنامه دهخداصعتری . [ ص َ ت َ ری ی ] (ع ص ) مردچابک . || دلاور. || جوانمرد. || شوخ بی باک . (منتهی الارب ). شاطر. سعتری .
حبق صعتریلغتنامه دهخداحبق صعتری . [ ح َ ب َ ق ِ ص َ ت َ ] (اِ مرکب ) حبق کرمانی . شاه اسفرم . (داود ضریر انطاکی ) (منتهی الارب ). شاهسپرم . سلطان الریاحین . ریحان الملک . حبق ملکی . و صاحب برهان گوید: حبق صعتری و حبق کرمانی ، شاهسفرم است که ریحان باشد و آن را ضیمران نیز گویند -انتهی . لکن شاهسپرم
بیباکفرهنگ مترادف و متضادبیپروا، بیهراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس ≠ ترسو، جبون، هراسناک
مساحقةلغتنامه دهخدامساحقة. [ م ُ ح َ ق َ ] (ع مص ) مساحقه . سعتری کردن زن با زن . (المصادر زوزنی ). سعتری کردن با زنان . (تاج المصادر بیهقی ). عملی که زنان مبتلی به حکه ٔ شرمگاه با هم کنند و به طریقی به روی هم بیفتند که پشت شرمگاه یکی به روی پشت شرمگاه دیگری واقع شود و سپس آنها را بهم بسایند. (
صعتریلغتنامه دهخداصعتری . [ ص َ ت َ ری ی ] (ع ص ) مردچابک . || دلاور. || جوانمرد. || شوخ بی باک . (منتهی الارب ). شاطر. سعتری .
طبق زنلغتنامه دهخداطبق زن . [ طَ ب َ زَ ] (نف مرکب ) سعتری . سَحّاقه : اهل بغداد را زنان بینی طبقات طبق زنان بینی . خاقانی .رجوع به مجموعه ٔمترادفات ص 238 شود.