سعودلغتنامه دهخداسعود. [ س ُ ] (ع ص ، اِ)ج ِ سعد. (منتهی الارب ). فرخندگی . سعادت : مسعود تاجداری و هر روز بامدادبر تاج تو سعود کواکب نثار باد. مسعودسعد.و ایام نحوس به اوقات سعود بدل گردد. (سندبادنامه ص 8
سعودلغتنامه دهخداسعود. [ س ُ ] (ع مص ) همایون شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِخ ) منزل بیست و چهارم از منازل قمر و آن سه ستاره است خورد و بر دنبال جدی . (آنندراج ). ده کوکب است : سعد بلع. سعدالاخبیه . سعدالذابح . سعدالسعود. سعد ناشزه . سعدالملک .سعدالبهائم . سعدالهمام . سعدالبارع . س
سعودفرهنگ نامها(تلفظ: soeud) (عربی) (جمع سَعد) (در قدیم) سعادتها ، نیک بختیها ، خجستگیها ؛ (اسم مصدر) سعادت.
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
سهودلغتنامه دهخداسهود. [ س َ ] (ع ص ) نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شحوطلغتنامه دهخداشحوط. [ ش ُ ] (ع مص ) شَحط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دور شدن .(تاج المصادر) (المصادر زوزنی ). رجوع به شحط شود.
سعودةلغتنامه دهخداسعودة. [ س ُ دَ ] (ع اِمص ) مبارک و نیک اختری ، خلاف نحوست . (آنندراج ). مبارکی و نیک بختی . خلاف نحوست . (منتهی الارب ).
ابن سعودلغتنامه دهخداابن سعود. [ اِ ن ُ س ُ ] (اِخ ) کنیت چند تن از امرای وهابی ، و این سلسله از 1147 هَ .ق . تا امروز بجزیرةالعرب فرمانروائی دارند: 1 - محمدبن سعود، او نخستین کس از این خاندان است که مذهب وهابی گرفت و بنصرت محمدب
عربستان سعودیلغتنامه دهخداعربستان سعودی . [ ع َ رَ ب ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) عربستان سعودی یا حجاز در تقسیمات اداری و جغرافیائی امروز به خطه ٔ ساحلی غربی عربستان اطلاق میشود که در کنار دریای سرخ از عسیر (در جنوب )تا منتهی الیه خلیج عقبه (در شمال ) تقریباً بطول هزار و سیصد کیلومتر ممتد شده و عرض آن در پشت س
عمارلغتنامه دهخداعمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعود بکرنی . از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار بکرنی (ابن سعود...) شود.
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن سعودبن عبدالعزیزبن محمد. رجوع به ابن سعود عبداﷲبن سعود و نیز به الاعلام زرکلی شود.
عبدالعزیزلغتنامه دهخداعبدالعزیز. [ ع َ دُل ْ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعود. از امراء نجد سعودیین است . رجوع به ابن سعود و نیز به الاعلام زرکلی شود.
عمار بکرنیلغتنامه دهخداعمار بکرنی . [ ع َم ْ ما رِ ؟ ] (اِخ ) ابن سعود بکرنی . وی از حکام مراکشی «تمبکتو» بود و آن شهری بوده است در سودان . حکومت او در سال 1126 هَ .ق . بوده و در «تذکرةالنسیان » نام پدرش «سعید» آمده است نه سعود. (از معجم الانساب زامباور ص <span cla
سعودةلغتنامه دهخداسعودة. [ س ُ دَ ] (ع اِمص ) مبارک و نیک اختری ، خلاف نحوست . (آنندراج ). مبارکی و نیک بختی . خلاف نحوست . (منتهی الارب ).
حمیدالدین مسعودلغتنامه دهخداحمیدالدین مسعود. [ ح َ دُدْ دی ن ِ م َ ] (اِخ ) ابن سعد شالی کوب . از احرار خطه ٔ لوهور بود و در طبع زکی ، و شعروی قرین عنصری و رودکی . و در لوهوراز بزرگی شنیدم که این قطعه در صفت قلم گفته است :حبذا ملک همایون تو کآب چشمش بی گمان دارد خاصیت آب حیوان هست اسرار نهان
شهاب الدین مسعودلغتنامه دهخداشهاب الدین مسعود. [ ش ِ بُدْ دی م َ ] (اِخ ) از ارکان دربار سلطان شاه بن ایل ارسلان و حاجب بزرگ وی بود. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 433 و تاریخ جهانگشای ج 2 ص <span clas
شهاب الدین مسعودلغتنامه دهخداشهاب الدین مسعود. [ ش ِ بُدْ دی م َ ] (اِخ ) حاجب کبیر سلطان تکش خان بود. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 434 شود.
سعدالسعودلغتنامه دهخداسعدالسعود. [ س َ دُس ْ س ُ ] (اِخ ) نام منزل بیست و چهارم است از منازل قمر. (آنندراج ) (غیاث ) : بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعودچون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن . منوچهری .این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چراسعدا
سعدالسعودلغتنامه دهخداسعدالسعود. [ س َ دُس ْ س ُ ](اِخ ) ستاره ٔ مشتری . (آنندراج ) (غیاث ) : صیدی چنین که گفتم واقبال صیدگه راشعری زننده قرعه سعدالسعود فالش . خاقانی .دراجه حصارش ذات البروج اعظم دیباچه ٔ دیارش سعدالسعود ازهر.<p